تاریخ: 09 فروردين 1403 - 18 رمضان 1445 - 2024 March 28
کد خبر: 100
تاریخ انتشار: 17 بهمن 1399 - 20:15:50
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تاملی در روابط اجتماعی
اذرماه 1366 مادرم که روانش شاد باد برای اینکه قبل از تولد اولین بچه ما در تهران باشه یکه وتنها همه مسافت اوز تا تهران را با اتوبوس اومد( کاری سخت که شاید کمتر زن اوزی انهمه مسافت یکه وتنها برود تهران ) ومن رفتم ترمینال جنوب که اونو بیارمش خونه. مسیر سخت وطولانی وبدن توقف اومده بود. از اوز اومده بود شیراز واز همانجا مجددا ......


توقع حاج خانم
اذرماه 1366 مادرم که روانش شاد باد برای اینکه قبل از تولد اولین بچه ما در تهران باشه یکه وتنها همه مسافت اوز تا تهران را با اتوبوس اومد( کاری سخت که شاید کمتر زن اوزی انهمه مسافت یکه وتنها برود تهران ) ومن رفتم ترمینال جنوب که اونو بیارمش خونه. مسیر سخت وطولانی وبدن توقف اومده بود. از اوز اومده بود شیراز واز همانجا مجددا سوار اتوبوس شده بود وترمینال جنوب تهران پیاده شده بود. وقتی من رسیدم اون زودتر از من رسیده بود ؛ با چندین کارتن وکوله باری از وسایل ؛ گفتم اینهمه چیز چرا باخودت اوردی ؟  گفت برای شما وخانواده است.  اینکارها همیشه میکرد. نون مهوه ای  ؛ گپک وفتیر؛ تفتون وکلوچه  وحلوا مسقطی  وخیلی چیزهای دیگه که اون تونسته بود برای ما اورده بود. توی یکی از کارتونها یک بوج (جای یخی )بزرگ هم بود؛ فورا فهمیدم چیه ؛ اره یک بوج پراز ماهی اورده بود که بیشتر انها ماهی شیر بود؛ انقدر خوب پیچیده وچسپ زده بود که هنوز یخ بود ویخ با اب توی انها بود؛ خراب نشده بود وسالم رسیده بودند.خودش میگفت همه اش نگران این بودم که اینها خراب نشوند .
 
دل رحیم ودستی گشاده وهمت بلندی داشت ؛ نمی تونست چیزی به تنهایی برای خودش داشته باشه دوست داشت با همه قسمت کنه همینکه فهمید ما با یک پیرمرد وپیرزن وتوی خونه انها زندگی میکنیم  چند تا ماهی وحلوا و.. دیگه برداشت گفت به اونها هم بده گفتم باشه مادر جان ولی فکر نمی کنی برای دوتا ادم اینها خیلی زیاد باشه  ؛ گفت جای دوری نمی ره بالاخره توی غریبی اینها هم مثل پدر ومادر ادم هستند. منم حرفی نزدم وگفتم باشه مادر وهمه انها را دادم به حاج خانم .  حاج خانم وحاجی اقا کلی از این بابت از من وهمسرم ومادرم تشکر کردند واصلا انتظار وتوقع این کار را از ما نداشتند.
بعداز اینکه به خیر وخوشی اولین بچه امان بدنیا امد مادرم چند روزی ماند وبرگشت اوز.  مادرم که خیلی به ما علاقه داشت وبرای دیدن دوباره بچه  نوه اولش دوباره بعد از مدتی برگشت ؛ ایندفعه دستش مثل دفعه قبل پر نبود واز ماهی هم خبری نبود به قدر ما اورده بود چون گفته بودم بهش مادر جان خواهش میکنم بارخودتو توی این راه دراز سنگین نکن. برای همین اینبار جز چند تا حلوا وکمی شیرینی بیشتر از ان به حاج خانم نرسید. حاج خانم با وجودی که تشکر کرد اما از نگاه کردن و طرز رفتارش میشد فهمید کمی دلخوره.
 
 مادرم فردای انروز که با او سلام وعلیک کرده بود میگفت این حاج خانم قبلی نیست گفتم مگه چیزی گفت  .گفت نه . فورا فهمیدم حاج خانم با همین سوغاتی های دفعه اول مادرم توقع پیدا کرده بود ؛ توقعی که در بار دوم براورده نشده بود. حاج خانم انتظار داشته مثل دفعه قبل  ماهی وغیره برایش ببریم درصورتی که مادرم  ماهی برای خودمان هم نیاورده بود اما حاج خانم برای خودش ودرون فکر وذهنش کلی همه چیز به هم بافته بود تا به ما نشان بدهد که ما مثل سابق به او توجه نکرده ایم .دفعه قبلی که مادرم بود ایراداتش کم بود ومیشه گفت اصلا نبود. یواش یواش ایرادات حاج خانم  زیاد شد یک روز میگفت اشغالها را زود نبردید بیرون یکروز میگفت من از شلوغی خوشم نمی یاد ودر مجموع میخواست به ما نشان دهد که توقع اورا براورده نکردیم
 
این ایراد مطمئنا ریشه اش در برخورد ما با حاجی خانم وهزار ها نفری است که با انها ارتباط داشته یا داریم است
توقع چیست؟
توقع همان انتظار ماست.خواسته معقول یا نامعقول ماست . این انتظار چگونه ایجاد شده است؟  ما این انتظار را بوجود اورده ایم یا دیگران از ما انتظار دارند ؟
 
ایا این توقع ها بدون زمینه بوجود امده اند؟  یا اینکه طی مراحلی وبر اساس نیاز وروابط ما شکل گرفته است ؟
ایا توقع ها خوب هستند یا بد؟  ایا همه توقع ها نابجا هستند یا توقعات بجا هم داریم ؟
ایا ما می باید توقع افراد را حتما براورده کنیم . ایا ما میتوانیم از خودمان هم توقع داشته باشیم ؟
وده ها سوال دیگری که در این زمینه میتوانیم از خودمان بکنیم
اولین پاسخ به این موارد به نظر من اندیشیدن در باره خود سوالهاست. فورا نگوئیم میدانیم بلکه به جای ان بهتر است بگوئیم نگاه میکنم به خودم به توقعاتم از دیگران؛  به توقعات دیگران از من  و به توقعاتی که از خودم دارم
 
براستی دیگرانی که از شما توقع دارند در چه زمینه ای است ؟ مثلا اعضای خانواده از شما چه انتظاری دارند  وشما از تک تک انها چه انتظاری دارید. ایا همه انتظارات که از افراد خانواده داری یکسان است  ؟ یعنی انتظار شما از فرزند مثل انتظار شما از همسرتان است.  انتظاری که از پدرتان دارید مثل انتظاری است که از مادر وخواهرتان دارید  ؟
 
انتظار شما از دوستانتان چگونه است؟ ایا انتظاراتتان یکسان است  یا بنا به نوع دوستی وشدت وضعف روابطتان فرق میکند واگر فرق میکند دامنه این توقع تا کجا میتواند بالا برود یا پائین بیاید ؟  ما چه نقشی در بالا وپائین نگهداشتن توقعات داریم؟
 
انتظارات شما از همکارانتان چطور است ؟ ایا از همه یک انتظار دارید ؟ توقع شما از مدیرتان بیشتر است یا از کارمندان وهمکارانتان  ؟ مدیران چه توقعی از همکاران وپرسنل خود دارند؟  نگاه انها وانتظار انها به همه یکسان است؟
 
  ایامیشود توقعات افراد را به طور همزمان وهمسان جواب داد؟
 
دامنه توقعات افراد دامنه وسیع تری هم دارد  انتظارات افراد به نهاد های دولتی به سازمانهای دولتی وغیر دولتی تا حکومت ودولت ها کشیده میشود. انتظارات شهروندان از شهردار از شورای شهر از رئیس پلیس از ارتش از مجلس از سازمانهای جهانی از احزاب وتشکل های سیاسی واجتماعی از مسئولین فرهنگی از هنرمندان و...... صدها نهاد اجتماعی وسیاسی وبین المللی وجود دارد  وبلعکس حکومت ها ونهاد ها هم از افراد وشهروندان انتظار وتوقع دارند انها هم میخواهند افراد جامعه به انتظارات انها پاسخ مناسب بدهند
فکر نکنیم دامنه انتظارات فقط در حوزه های خوب وسالم وپاک جامعه است .توقعات در میان روابط خلاف ؛ ضدانسانی وباندها ی مافیایی وتبهکار هم وجود دارد انها هم از عناصر وافراد خود بنا به دلایل مشخص ونوع ارتباط توقع دارند
 
تا اینجا سوالاتی که در ذهن من راجع به توقع وانتظار بود بیان کردم سوالاتی که جواب به انها محتاج اندیشیدن وتفکر است.
 
من نمی خواهم توقع خودم را در باره پاسخ انها از طرف شما؛ مخاطب این نوشته  بالا ببرم ؛ فقط میخواهم همراه این نوشته بیشتر اندیشه کنم؛ به خودم وپیرامون ودر باره این موضوع مشخص.
 
برای مثال چند حکایت از اینگونه توقعات که در خاطر دارم ودیده ام بازگو میکنم
 
اقا ابراهیم که حالا بیش از 56 سال سن دارد میگفت همه چیز از اون روز اول شروع شد از روزی که برای نامزدی رفتیم خونه زنم اون موقع من خیلی خوشحال وعاشق وشیفته بودم که جزدلبرم که بعد شد نامزدم وبعد شد همسرم هیچ چیز دیگری را نمی دیدم. خانواده عروس استقبال خوبی از ما داشتند بالاخره نشستیم وشروع به صحبت کردیم هرچی انها میگفتند ما قبول میکردیم تا اینکه رسید به جایی که گفتند نظر داماد چی باشه .  من که انقدر مجذوب شده بودم وهوش وحواسی هم غیر از دلبر نداشتم گفتم قبوله که ناگهان  پدرم وخواهرم گفتند چی قبوله ؟ گفتم همینکه شما میگید . اونا گفتند میدونی مادر عروس خانم چی میگه؟  گفتم نه  خواهرم نگاهی خواهرشوهرانه به دلبرم انداخت وگفت میگه دخترم نمی تونه از ما زیاد دور باشه برای همین داماد اجازه بده هروقت دلش برای مامان وخانواده تنگ شد بره پیش مادر وپدرش.
گفتم اینکه بد نیست
خیلی هم خوبه وادامه دادم هروقت خواست خودم می برمش اگه بخواد هر روز هم می برمش
  اره حال وروزگار ما از انموقع شروع شد که من خودم دستی دستی انداختم تو مچل وهچل و یکی نبود بگه مرد حسابی مگه تو اژانسی مگه تو تاکسی تلفنی هستی  مگه تو مسئول اداره حمل ونقل ومراجعات فوری هستی  
 
از انموقع تا حالا اگه یک بار بگم که خانم جون من کار دارم من زندگی دارم امشب دلم درد میکنه  یا امشب حال ندارم ونمی تونم تورو ببرم خونه مامانت  بذار برای فردا ؛ فورا میگه :  پس انموقع چی میگفتی ؛ هی قر وغمزه می اومدی دلبرم دلبرم زنم عزیزم قاه قاف هم اگر بخواهی تورو میبرم دیدی داری میزنی زیرش
  بهش میگم خانم جون ما سی سال پیش یه غلطی کردیم یه حرفی زدیم بس کن دیگه  .هر وقت اینو میگم متاسفانه تو کله اش نمی ره که نمیره
 
اقا ابراهیم روبه من کرد وگفت : اره جونم اگه مخای زندگی کنی هیچوقت کاری که از عهده اش برنمی یایی قبول نکن وقبل از هر حرف وسخنی ووعده وعیدی به اینده ان فکر کن ظرفیت تو جامعه ما بالا نیست
 
واقعا در اینمورد چه کسی انتظار بوجود اورد ؟  زنش یا خود اقا ابراهیم . توقع زنش به جا بود یاتوقع بی جا داشته؟
 
حکایت دیگر /
 
اقا رضا میگفت تازه ازدواج کرده بودم وبه اتفاق خانم رفته بودیم منزل یکی از دوستان خانم  بنام حبیب اقا که با زنش از بچگی بچه یه محل بودند . حبیب اقا راننده خیابون وبیابون بود بعد از معرفی واحوالپرسی و کلی حرف وبگو وبخند موقع نهار شد ؛ من بنا به عادتی که داشتم وانرا همیشه پسندیده میدانستم گفتم اگه کمکی هست من بیام که خانم زودتر از میزبان جواب داد اینکه پرسیدن ندارد .با وجود اینکه شوهر ان زن وبرادرش بود تنها من پا شدم ورفتم کمک . طی مدتی که غذا اوردیم وسر سفره گذاشتیم نه زن طرف گفت که شوهرش بیاید کمک ونه برادرش کمک کرد البته یه غذا چیدن این همه حرف وحدیث نمی خواست  بالاخره جای شما خالی  غذا خوردیم وموقع جمع کردن سفره شد؛ باز من وخانم وزن اقا حبیب  سفره را جمع کردیم  من اومدم که بشینم  که کاسه داغتر از اش منظورم زنم است روبه من کرد وبا زیرکی گفت  کسی کارو نیمه تموم نمیگذاره تو که خوب کردی تمومش کن .گفتم چکار؟ گفت بیا ظرفها رو با هم بشوریم  حبیب اقا وبرادر زنش که سیگاری روشن کرده بودند همه توجه اشون به من جلب شد که من الان چی میگم  گفتم باشه .من البته توی خونه از اولین روز زندگی کمک حال خانم بودم اما این اولین بار بود که تو خونه کسی دیگه با وجودی که شوهر وبرادر ان خانم هم بود قرار بود توی کار ظرفشویی کمک کنم  با وجودی که کمی به من برخورده بود اما بی خیال شدم وگفتم حالا ما بعد از مدتها یه جایی دعوت شدیم اشکالی ندارد یک بار هم تو خونه کسی ظرف بشوریم .
همه ظرف ها که شسته شد خانم حبیب اقا کلی تشکر کرد اما نه به شوهرش گفت چرا نیامدی ونه به طعنه گفت از شوهرهای مردم یاد بگیر؛ حرفی که معمولا خانم ها اینجور مواقع میزنند. من هم به اتفاق اومدیم کنارانها نشستیم یک ساعتی گذشت خانم من با خانم اقا حبیب رفتند در مقر فرماندهی اشان که همان اشپزخانه بود تا کلی از اینور وانور بگن من هم نشستم پیش حبیب اقا وبرادر خانمش .
اقا رضا ادامه داد : سرتون درد نیارم اقا حبیب که فهمید من ادم حرف گوش کنی هستم گفت اقا رضا حرف گوش کنیت خیلی خوبه ومعلومه ادم با مرامی هم هستی وجوان باغیرتی که این روزا خیلی کم پیدا میشه  ؛یک حرف هم از ما داشته باش . گفتم بروی چشم گفت : دور بر اینجور کارا زیاد نپلک.  گفتم  : چه کاری . گفت : از ین زن خوش اومدنا  را میگم . هم گرفتم وهم نگرفتم
گفتم حبیب اقا میشه یه خرده واضحتر برام بگی
اقا رضا ببین زن جماعت اینکارا که تو میکنی سرش نمیشه فکر نکن تورا حلوا حلوا میکنه ؛ نه  ؛بزار یه مدت بگذره اگه ندیدی اون وقت چی بهت میگه   گفتم چی میگه
ببین تو الان این کارا واسه چی میکنی ؟چرا میری ظرف میشوری سفره میندازی   حتما پس فردا که بچه بیاد رخت هم میشوری وکهنه هم عوض میکنی واز ایجور کارا
گفتم حبیب اقا مرد وزنی نداره کار مشارکتی که این حرفا نداره ما با هم زندگی میکنیم پس کمک حال هم هستیم  اقا رضا ببخشید  همینکه نمی فهمی تو فکر میکنی مشارکتی داری کار میکنی؛ اما اون بعد از مدتی فکر میکنه وظیفته واگه یه روز نکنی کلی از دستت نارحت میشه وهی بهت غر میزنه وطعنه وکنایه بارت میکنه 
 
گفتم حبیب اقا این به شعور ادم ها بستگی داره زن من اینجوری نیست
 
زن تومگه از کره دیگه اومده  مگه زن تو با زن من رفیق نیست  ببین این زن منه از اون روز اول فکر کرده که من کیم وحالا هم همون فکر میکنه  پس پاتو نده دستش وگرنه کله پات میکنه
 
اقا رضا که انگار میخواست کلی راجع به اول ازدواجش ومنزل حبیب اقا حرف بزنه گفت اره اقا حبیب راست میگفت من انقدر تو کار خونه واشپزی وشست وشور وجارو وغیره به زنم کمک میکردم تا یه روز که هنوز دوسالی از زندگیمون نگذشته بود برادرام که اومده بودن خونه ومادرم هم بود یکهو با صدای بلند  زنم  گفت :رضا بیا ببینم مگه من نگفتم اول بچه رو ببر دستشویی بعد برو سفره بنداز  همه اهالی خواهر وبرادر ومادر داشتند منو نگاه میکردند که چی میگم من فقط گفتم باشه  واین باشه تا حالا که 15 سال از زندگی ما میگذره شده وبال گردن من صاحب مرده وحالا دارم میفهمم حبیب اقا چی میگفت
 
حبیب اقا میگفت  اقا رضا گوش کن  خیلی ها ظرفیت کمک وهمکاری ندارند ظرفیت فهمیدن ندارند ومیخواهند وظایف خودشان را تحت عنوان برابری وبرادری به شما تحمیل کنند وجالب اینکه ادم هایی مثل شما به انها مجال میدهید ووقتی مجال داده شد پس گرفتنش کار حضرت فیل است
 
این رفتار زن شاید محصول رفتاری باشد که انمرد در قبال وظایف خانه ایجاد کرده باشد یا توقعی که بمرور تبدیل به وظیفه مرد شده است. توقع وانتظار زن چرا ایجاد شده است؟  مسئول کیست؟  انتظار درست بوده یا نابجا ؟
 
یکی از کسانی که من مدت چند سال است که هر روز صبح بیشتر مواقع  موقع رفتن به سرکار می بینمش  نظافت چی سرکوچه ومحوطه اطراف منزل است از انجا که این افراد درامد کافی ندارند وکار سخت وطاقت فرسایی هم دارند اگر کسی به انها کمک کند جای دوری نمی رود من؛ من باب وظیفه انسانی هر از گاهی که می دیدمش چیزی به او میدادم وحتی اگر هم مسیر ماشین نبود  چرخی میزدم وبه او میرسوندم از غذا وکیک وشیرینی گرفته تا دیگر احتیاجاتی که این افراد معمولا دارند منتی بر انها نیست که این کار برای رضای دل خودم میکنم تا قضاوت ونظر دیگران  .
 
 چند روزی صبح زودتر میرفتم سرکار واورا نمی دیدم یک روز که طبق معمول میرفتم سرکار دیدم اومد جلو وسلامی کرد وگفت فلان چیزکه قبلا بهم دادی  نداری ؟ گفتم نه ولی اگه پیدا کردم برات میگیرم.
من راستش را بخواهید یکی  دوروز فراموش کردم تا اینکه رفتم از کسی که انرا داشت  برایش بگیرم ان طرف گفت اقا فرهاد صبر کن هنوز نیاورده اند اگر اوردند برات میارم یا میگذارم کنار  من هم به جناب نظافت چی گفتم الان نیست بعدا برات میارم
 
طرف فکر کرده بود من اونو سرکار دارم میگذارم ونمی خواهم برایش بیاورم یک روز صبح که داشتم رد میشدم یواشی اومد نزدیک ماشین وخیلی طلبکارانه به هندی گفت  اوچیز نهی منتهه ام ملح یعنی اونو نمی خواهم خودم گیراوردم . من هم گفتم اوکی ورفتم اما از رفتارش هیچ خوشم نیامد از انروز به بعد مثل کسی که انگار ارثیه پدری اش از من طلب دارد و... هر وقت که رد میشوم نه سلامی ونه علیکی دارد ورویش هم بر میگرداند من در رابطه با او کار بدی نکرده بودم ونیت خیر وکمک داشتم وهمین موضوع ازرده خاطرم میکرد
 
 ببینید به همین سادگی توقع ایجاد میشود  ووقتی توقع براورده نمیشود روابط خراب میشود وخلل در مناسبات افراد ایجاد میگردد واین امر میتواند موجب بغض وحتی کینه ونفرت گردد .
شاید فکر کنید چون اون نظافت چی شعور وسواد بالایی ندارد این برخورد کرده است؛ اصلا اینگونه نیست در باره موضوع توقع این طبقات وضعیفی ودارایی افراد نیستند که جلوه گری میکند بلکه این اندیشه وتاثیرات رفتاری ومناسبات است که انرا به وضوح میکشاند
میگویند حسادت رفیق صمیمی توقع است که گاهگاهی به او سر میزند
 
وقتی کسی به دام حسادت می افتد اولین اتفاق خوشایند برای او مثل دیگری شدن یا از او پیشی گرفتن است
 
 فلانی دیده رفیقش تو اوز خانه انچنانی میسازد ودر شیراز وتهران هم ویلا خریده . ادم حسود فکر منطقی ندارد فکر چنین ادمهایی اغشته به حقارتهای اجتماعی وروانی است در چنین مواقعی بخودش میگوید  من مگر چمه که مثل فلانی خونه انچنانی نداشته باشم پس توقعات خودش را بالا میبرد. فلانی یک ماشین برای پسرش خریده طرف هم میگه من چیم از فلانی که پسر فلان فلان شده فلانی است کمتره من هم باید یه ماشین خوب برای پسرم بخرم  یعنی هم توقع خودش را بالا میبرد هم پسرش را متوقع میکند ؛پس تصمیم میگیرد که یک ماشین برای پسرش اما متوجه شود که توان مالی چنین کاری ندارد واز طرف دیگر به پسرش هم قول داده که برات چنین ماشینی میخرم  در چنین مواقعی پدر وپسر وگاه کل خانواده از براورده نشدن انتطاراتشان ناراحت میشوند وکاسه کوزه ها هم سر پدری ریخته میشود که قول داده است. این یکی از محصولات حسادت است که انتظار ایجاد میکند .
 
فکر کنیم یک نفر که تا حالا دبی نیامده واز یک شهر وروستای کوچک در داخل ایران به اینجا امده او را ببرند داخل یک هتل پنج ستاره دبی  هم نهار وشام بدهند وهم برنامه تفریح برایشان اماده کنند واز تمامی امکانات هتل همچون غذاخوری جیم واستخر وده ها چیز دیگر هم استفاده کند  اما چند روز بعد به او بگویند ببخشید اشتباه شده بلیط شما مال بنگلاش بوده واورا بفرستند انجا ودر یک مسافرخانه تو بنگلاش به او جای بدهند که نه امکانات هتل پنج ستاره داشته باشد ونه غذای انچنانی .فکر میکنید انفرد خیلی از انجا راضی میشود وخوشحال است ؟  قطعا نه  . چون قبلا توقع در جای دیگری در او ایجاد شده اما اگر همین فرد بجای اینکه بیاید  دبی مستقیما میرفت بنگلاش وتوی مسافرخانه انجا برایش جا رزرو میکردند من مطمئن هستم خوشحال هم میشد وراضی به ایران بر میگشت  .پس اگاهی هم میتواند توقع ایجاد کند میتواند سطح انتظارات را بالا ببرد  
 
اگه از مطلب تا اینجا خسته شدید دیگه نخونید اگه هم نشدید ادامه بدهید 
یک نکته ظریف اینجا عرض کنم اینکه پیشرفت جوامع بشری هم تا اندازه زیادی محصول انتظارات وتوقع هستند هم نباید نادیده گرفته شود. اما این درک نباید مانع ما از کنکاش در هنجار وناهنجار یهای توقع شود
 
فکر کنیم یک زن از ابتدای زندگیش هیچوقت از شوهرش انتطار همکاری در کار خانه ومنزلداری نداشته است اما انتظار داشته است که شوهرش وقتی امد خانه مشکلات کار وزندگی بیرون را برای خانه نیاورد وانرا پشت در بگذارد یا زن دیگری انتظار دارد هفته ای یک بار فقط یک بار که شده شوهرش یا بچه هایش موقع جمع کردن سفره به او کمک کنند . ایا این انتظار خوبیست ؟
 
فکر کنید یک زن از ابتدای زندگی همه ی بار خانواده را بدوش گرفته به درس ومشق بچه ها میرسد صبحانه ونها روشام برای خانواده درست میکند وبه نظافت وجارو ورخت شویی می پردازد لباس اطو میکند وخانه را مرتب وتمیز نگهمیدارد وخود اینها کلی کار است اما این زن کارهای بیرونی دیگری که میتواند ومیتوانست شوهرش هم انجام بدهد باز او انجام میدهد  خرید میکند بچه ها به دکتر میبرد سرویس خونه ومدرسه وسرکار است وبه فامیل وطایفه سر میزند .در چنین صورتی از مرد خونه چه توقعی میتواند داشته باشد او خودش بدست خودش اورا تا این مرحله کشانده است چنین فردی توقعات خودش را از خودش بسیار بالا برده وتوقعات از دیگران را کمتر کرده است یا بهتر بگوئیم انها را متوقع کرده است .
 
فکر کنیم یک مرد از ابتدای زندگیش   هی رفته برای زنش پیراهن وشلوار وکیف وکفش همه رنگ ومدل وصد چیز دیگر خریده اگه خودش پز نداده زنش کر وفری با انها داده  است  حالا که در پیسی وبدبختی بسر میبرد نه خانم از توقعاتش وخریدهای انچنانی پائین می اید ونه این اقا با انهمه بدبختی که دارد میتواند انتظارات زنش را براورده کند.  تکلیف چیست  ؟
 
ان مرد نمی تواند بسادگی وبراحتی توقعاتی که از روز اول در زنش ایجاد کرده از بین ببرد خیلی که هنر کند شاید بتواندکمی از توقعات زنش را پائین بیاورد البته اگر بینشان شکراب نشود اگر به همدیگر کم محلی نکنند واگر در روابط خانوادگی اشان به طعنه وکنایه کشیده نشوند. البته این مرد یک کار دیگر هم میتواند بکند کاری که خیلی ها میکنند وصدایشان کسی نمی شنود وانهم باید برود بیشتر کار کند وخودش را توی بدهی غرق کند تا توقعات زنش را براورده کند واین یکی از مصیبتهای بزرگ جوامع اینچنینی است
 
فکر کنید مردی برای تولد همسرش رفته یک موبایل خوب برای زنش که تا دیروز نداشته خریده وکلی هم اورا خوشحال کرده وزنش هم از او تشکر کرده اما از فردای انروز می بیند هر روز سرنهار که می اید خانه به جای انکه غذا اماده باشد یا بفکر انداختن سفره باشد دارد با دوست یا خواهر ومادرش حرف میزند .مطمئنا ان مرد عصابی میشود شما انتظار وتوقع مرد راچگونه ارزیابی میکنید  انتظار مرد از خریدن موبایل که این نبوده است ؟ پس چی بوده ؟  
 
علیرضا یکی از دوستان که من چند سالی است در دبی با او اشنا شدم میگفت برادری دارم که کارش خوب نبود برای همین با سعی وتلاش کاری کردم بیاید دبی البته اون نگفت که میخواهم بیایم دبی بلکه من بودم که گفتم اونجا به جایی نمیرسی بیا اینجا یکی دوسال کار کنی میتونی یواش یواش خونه درست کنی بعد زن بگیری وکلی جلو می افتی . اون  هم بعد از مدتی قبول کرد واومد اینجا چون ویزای عادی نبود من انموقع شریک لیسنی به مبلغ 20هزار براش جور کردم تا اینکه بالاخره یک جایی کار پیدا کرد اول 1500 میدادند با خورد وخوراک که برای اول کار بد نبود  یکسالی کار کرد ورفت اوز قرار بود برای 2ماه برود اما رفت 5ماه موند وقتی برگشت صاحب کار گفت که من دیگه کارگرنمی خوام به داداشت بگو بره جایی دیگه کارپیدا کنه . گفتم  این شریک لیسن است وتنازل هم الان نمی دهند حداقل صبر کنید تا جایی کار پیدا کنه ببینیم چی میشه .  یک ماهی معطل شدیم اونو بردم خونه خودمون با وجودی که من هم درامد چندانی نداشتم اما قبول کردم یکی دوماه پیش ما باشد چه عرض کنم اون دوماه شد 6ماه برادرم یواش یواش عادت کرده بود همینطوری بگذرونه  .نه زنی داشت ونه بچه ای ؛  صبح ها تا لنگ ظهر میخوابید شب ها هم یا می رفت خونه چند تا رفیق که پیدا کرده بود یا می نشست فیلم نگاه میکرد زنم گفت یه کاری براش بکن گفتم چی کار کنم  .زنم میگفت : دادشت میگه خودت گفتی زندگیشو درست وحسابی میکنی وکارش سکه میشه پس چی شد ؟ راست میگه  من گفتم اما حالا چکار کنم  من نمی تونم با این وضع توقعات اونو براورده کنم وهرچی خواست بگم چشم .علیرضا میگفت خیلی وقت ها ما خودمان با کارامون گره بیشتر به زندگی خودمون ودیگران میزنیم یکی نیست به من احمق بگه چرا وعده وعید بی جا دادی وخودتو بد بخت کردی اون که داشت انجا کار وزندگیشو میکرد مرض داشتی هی بهش گفتی زود بیا زود بیا .
 
در خانواده خیلی از پدر ومادر ها از بچه هاشون توقع دارند .  انها دوست دارند بچه هایی درس خون مودب با اخلاق وکاری داشته باشند انها انتظار دارند در قبال زحماتی که برای انها میکشند حدااقل به درس ومشق وزندگی اشان توجه کنند وبه پدر ومادر خود احترام بگذارند واگر روز گار گذشت وبه جایی رسیدند خانواده وپدر ومادر خود فراموش نکنند کمک حال پدر ومادر در کار خانه باشند  
 
بچه ها هم از پدر ومادرشون که انها را بدنیا اورده اند انتظار رسیدگی وحمایت مالی ومعنوی وعاطفی دارند انها توقع دارند که پدر ومادرشان خوب به انها برسند وبه خواسته های انها توجه کنند غذای خوب ودلخواه براشون بپزند لباس های خوب براشون بخرند پول تو جیبی اشان تامین کنند وجلوی ازادی اشان را نگیرند واجازه بدهند خودشان مسیر زندگی اشان را انتخاب کنند ودر اموراتشان دخالت نکنند
 
ایا انتظار پدر ومادرها نابجا است ؟  ایا انتظار فرزندان نا بجا است ؟
 
اگر برای بچه هایتان سنگ تمام گذاشتید وانها به جایی نرسیدند وسنگ روی یختان کردند وزحمات چندین ساله اتان را به باد دادند چه حالی پیدا میکنید ؟ خیلی خوشحال میشوید ؟ ؟ خیلی ناراحت میشوید؟ چکارش میکنید؟  با او صحبت میکنید ؛ حرف میزنید یا جر وبحث میکنید ؟ یا مثل خیلی ها بی خیالش میشوید تا دچار رنج بیشتر نشوید واعصابتان بیشتر خرد نشود وتن به سرکوفت انتظاراتتان میدهید. ؟ این معضل بزرگ دنیای مدرن است
 
من خیلی ها را دیده ام که در این گونه موارد وقتی دیگه با حرف وبحث به نتیجه ای نرسیدند انرا به رنجی فروخورده در خود تبدیل کرده اند ودم برنمی اورند مبادا که ان توقعات دوباره یاداور رنجششان شود. سکوت اختیار میکنند ودرباره ان توقعات قبلی حرف نمی زنند توقعاتی که به نوعی بر باد رفته است.
همین موضوع در باره فرزندان هم صدق میکند. اگر انها خواندند وتلاش کردند وکمک حال شما بودند وشما به خواسته هایشان توجه نکردید وانتظارات انها را بی پاسخ گذاشتید همین انعکاس رفتاری دارد .وقتی به بچه ات گفتی اگر دیپلم گرفتی برات موبایل خوب میخرم اگر گفتی لیسانس بگیری ماشین برات میخرم واگر قول دادی اگه بچه خوبی بودی وشب ها زود اومدی خونه برات یه کامپیوتر میخرم وده ها قول و وعده دیگه  وانوقت نخواستی یا نتونستی به وعده هایت عمل کنی انوقت توقع ایجاد کردی انتظاری درست کردی که نمی تونی برای ان راه درست پیدا کنی پس یا به جر وبحث میگذرونی یا مجبور میشی طعنه وکنایه بشنوی یا اینکه فرزندتان در قبال این براورده نشدنها به شما بی محلی کند .من اینرا بارها وبارها وبارها در روابط خانوادگی دور ونزدیک ودروهمسایه وکوچه وبازار دیده ام .هر کدام از شما میتوانید ده ها مثال ونمونه دیگر بیاورید که خود تان دیده اید
ما هنوز از نظر سرشت اخلاقی بدین درجه از خلوص وگذشت نرسیده ایم که بتوانیم در قبال کاری که انجام میدهیم بی توقع باشیم
ادبیات کشور ما از این لحاظ غنی است اما اموزش ما در باره این ادبیات بسیار ناچیز وناهماهنگ بوده است ما تا نهادینه شدن ان ادبیات در جان وروانمان بسیار فاصله داریم فاصله ای که برای کوتاه شدنش همتی والا می طلبد کار یک روز ودوروز ویک سال وده سال نیست عده ای امکان دارد زودتر بدان برسند وعده ای دیرتر .
 شما همشهری گرامی هموطن ؛دوست ؛برادر عزیز؛ خواهر خوبم ایا دور بر شما از این گونه توقعات نبوده است ؛ ؟
 
فرهاد ابراهیم پور (محمودا) دبی 26مارس تا 5اوریل 2011
 
این مطلب 10 سال پیش نوشتم اما هنوز هم توقعات مطرح شده فکر کنم سر جایش باشد 
 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
کد امنیتی:   
مجله خبری فیشور
اب و هوای  اوز
اوز امروز
عصر ایران
رقص گل
پایگاه خبری صحبت نیوز