تاریخ: 29 اسفند 1402 - 09 رمضان 1445 - 2024 March 19
کد خبر: 269
تاریخ انتشار: 25 فروردين 1401 - 10:18:48
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
هنر پدر و خلاقیت مادر / فرهاد ابراهیم پور
دور زدن گرانی در خانه ما  با
 
هنر پدر و خلاقیت مادر
 
بغل مغازه ای نشسته بودم و داشتم به حرف دو جوان که اوزی صحبت می کردند گوش می دادم . شما هم خوب دقت کنید شاید این حرف ها به کار شما هم بیاید .اسم یکیشون سعید بود و دیگری مجید
سعید داشت به مجید می گفت : من همیشه فکر می کردم پدرم هیچ هنری ندارد و مادرم نیز غیر از اشپزی و بچه بزرگ کردن کار دیگری بلد نیست تا اینکه چند ماه  پیش پدرم شب که امد منزل رو به همه ما کرد و گفت:  نمیشه اینجور زندگی کرد و با ناراحتی رفت داخل اطاق و بعدش مادرم رفت و منو خواهرام و  برادرم پشت در منتظر ماندیدم که بالاخره چی شده و نتیجه مذاکرات پدر و مادر به کجا می انجامد.
 
خب چی شد؟
 


وقتی مادرم اومد بیرون اونم مثل پدرم گفت: نمیشه اینجور زندگی کرد و با ناراحتی رفت تو مقر اصلی اش اشپزخانه و ما هر چه دوروبرش چرخ زدیم و گفتیم چی شده مادر,؟ یک کلام هم حرف نزد. ما فکر کردیم اختلاف شدیدی بین پدر و مادر هست و خدای نکرده کار دارد به جدایی می کشد . شب شد و به زحمت خوابم برد؛ خواهر و برادرم نیز اشفته و پریشان خوابیدند .بر خلاف همیشه صبح همگی سر سفره بودیم و اتفاقا اولین روزی بود که همه امده بودند؛ صبحانه بخورند. پدر خوب بود و مادرم نیز سرحال و هیچ نشانه ای از ناراحتی دیشب در انها دیده نمی شد؛ احتمالا دور از چشم ما مذاکره نتیجه داده بود و خدا را شکر مشکل حل شده بود
 
پس الحمدالله به خیر گذشته
 
از یک لحاظ بله و از چند لحاظ نه . خوشبختانه مشکلی بین پدر و مادر نبوده است و اتفاق از اینجا شروع شد که دوباره شب وقتی پدر امد گفت: امشب غذا چه داریم؟ مادرم گفت تخم مرغ میخورید؟  ما که دنبال وحدت خانواده بودیم همگی گفتیم بله .پدرم سریع سری به اشپزخانه زد و یه چیزی در گوش مادرم گفت و برگشت
 
چند دقیقه ای گذشت مادرم با تخم مرغ های خاگینه شده پف کرده که کمی سس هم روی ان ریخته شده بود برگشت. همه خوشحال و سرحال غذا خوردیم وخواهرکوچکم خیلی خوشحال بود که مامان تخم مرغ طور دیگه درست کرده و براش لذت بخش شده بود .
 
خواهری که دو سال از من کوچکتر بود به کمک مادرم ظرف ها رو جمع کرد و رفتند تا انها را بشورند. پدرم روی مبل لم داد و دیدم از تو جیبش یک دفترچه کوچولو دراورد و چیزی نوشت و گذاشت تو جیبش .با هم کمی تلویزیوون نگاه کردیم و ارام ارام رفتیم برای خواب. من و برادرم تو اطاق کنار هم می خوابیدیم و خواهرم با خواهرکوچکم تو اطاق دیگه,  تازه خوابم برده بود که دیدم خواهرم یواشکی در می زنه؛ گفتم چیه کاری داری  ؟ گفت یه لحظه بیا . همانجا یواشکی گفت میدونی امشب مامان چند تا تخم مرغ درست کرده بود؟ گفتم نه . گفت فقط سه تا .من از پوست تخم مرغ ها که جمع کردم متوجه شدم .به خواهرم  گفتم امکان نداره گفت برای همین بوده که تخم مرغ ها  را بهم زده و خاگینه درست کرده است . عجب اینو نمی دونستم ولی خوشمزه بود درسته .
 
اره درسته
 
قرار شد هیچ چی از این بابت به پدر و مادر نگیم و این اولین کار خلاقانه پدر در گران شدن تخم مرغ بود به جای شش تخم مرغ 3 تخم مرغ؛ با ابتکار و خلاقیت پدر و مادر درست کردند و این سراغازی شد برای دور زدن گرانی ها که هر روز بیشتر و بیشتر می شد
 
دیگه بابات چکار می کرد؟
 
مثلا قبلا نان را برش نمی داد که اینهم از هنر پدر بود. نان را چند قسمت   و به هر کدام از ما چندین تکه می داد و ما فکر می کردیم از یک نان بیشتر است در صورتی که سه ربع نان بود . همیشه مادرم چندین گوجه داخل خورش می ریخت پدر بهش گفته بود یک قاشق مرباخوری رب با یک گوجه قشنگ به خورش رنگ و لعاب می دهد و همین باعث شده ما در مصرف گوجه فرنگی هم گرانی را دور بزنیم و کمتر مصرف کنیم از دیگر هنرهای مادرم کاشت چند نمونه سبزی در حیاط منزل بود و در این کار ما را بمشارکت طلبید و گفت هر کسی بتونه در این کار کمک کنه یا مسئول کاشت و برداشت یک نمونه سبزی بشه در روز جمعه می تونه یک عدد تخم مرغ اضافه بخوره. واقعا ایده جالبی بود من قبول کردم تره بکارم ؛ خواهر گشنیز و برادرم ریحان؛ مادرم شوید و خواهر کوچکم میگفت من بهشون اب میدم. در این زمینه بعد از یک ماه تلاش دسته جمعی و مدیریت پدر و مادر تونستیم گرانی سبزیجات را دور بزنیم و الان خودکفا هستیم.
 
خلاقیت و هنر روزبروز از سوی پدر و مادرم به ما عرضه می شد و ما مثل دانش اموزان مدرسه هر روز درسی تازه یاد می گرفتیم که چگونه گرانی را دور بزنیم. 
 
دیگه چی دور زدید ؟
 
بیشتر اقلام گران و مهم دور می زدیم. مثلا گوشت .قبلا هر ماه 4 کیلو می خریدم با طرح پدر و مشارکت مادر به دو کیلو رسید گوشت را طوری خرد و  قسمت می کرد که کمترین دور ریز داشته باشد و می امد با اب و نخود و بادمجان قاطی می کرد و حجم غذا بیشتر می شد و خوبیش این بود که با اب باقیمانده گوشت برای شام سوپ خوشمزه درست می کرد و از انموقع به بعد نه خورش اضافه می شد نه برنج و گوشت برای همه مواد گوشتی و پروتینی همین کار انجام می شد . ما بچه ها هم هر روز تو طرح و برنامه های پدر و مادرم ایده می دادیم .
 
پدر میگه تو اوز هر جا بخواهی بری نزدیکه  و الان دو هفته میشه که سرکارش هم با پای پیاده می ره تا بنزین کمتر مصرف بشه به ما هم گفته هفته ای دو بار خواستید جایی ببرمتون با ماشین حاظرم, بقیه ایام پیاده بروید
 
پس انداز هم دارید ؟
 
چه سوالی می پرسی اقا مجید  ما داریم از فقر فرار می کنیم انوقت تو از پس انداز میگی با چه درامدی با چه پولی پس انداز کنیم .
 
پس اگر اینجوری هست حتما مهمان هم دعوت نمی کنید؟
 
اتفاقا مهمانی بیشتر از قبل شده. پدر این طرح را قبلا با ما به مشارکت گذاشت گفت مهمان داشته باشیم یا نه ؟اولش همه گفتند نه . بعد پدر توضیح داد که نمیشه که ادم با ادم بخصوص فامیل روابط و رفت و امد نداشته باشه باید مهمانی تنظیم بشه برای همین به جای دعوت برای شام؛ مثل انگلیسی ها دعوت به چای و خرما داریم .دفعه اول مهمانها زیاد خوششان نیامد بخصوص مامان که فکر میکرد ما کم گذاشتیم دو روز بعد که رفتیم خونه عمو قبلا به اونا گفتیم ما فقط برای صرف چای می اییم و بعد از شام مزاحم میشیم , اونا اول کلی تعارف کردند بعد انگار تو دلشون راضی باشند گفتند باشه بعد از شام بیایید. جات خالی  کلی تو خونشون حرف زدیم و خوش گذشت و پدر طرح دور زدنش برای اونا هم گفت.
 
الان دارید رو چه دور می زنید می کنید؟
 
الان داریم رو پروژه سیب زمینی کار می کنیم .شعارش هم اینه هر چه ریزتر بهتر
 
پس پدرت حسابی سرگرم دور زدن هست؟
 
نه فقط پدر, ما همگی در حال دور زدن هستیم . خودش میگه بزودی میره تو تلویزیون تا مشکل مردم هم حل کنه شاید دولت هم ازش بخواد که طرح اقتصادی پدر را مورد بررسی قرار بدهد  خدا چی دیدی شاید وزیر شد.....
 
پس خیلی  چیزها دور زدید ؟
 
ما هر چی که بگید دور زدیم فقط نتونستیم تحریم ها رو دور بزنیم ؛ سکه و دلار هم نمی تونیم دور بزنیم دلال های زمین هم نمی تونیم و... بابا میگه اون دور زدن کار ما نیست کار ادمهای پولدار و سابقه داره رابطه دار است  و خیلی با کار ما فرق می کنه, اونا دور می زنند که پولشون بیشتر بشه ما دور می زنیم که نمیریم
 
الان شماها تو همه کاراهاتون موفق بودید
 
همش که نه.  بابام میگه مادرتو نمیشه دور زد . راست هم میگه .   فقط تو یک چیز هم دیدم که تکلیف دور زدن مشخص نیست و تا حالا پدر و مادر و حتی خودم که گاهی ماشین سوار میشم نمی دونم تو فلکه اول ما باید دور بزنیم یا اونی که داره میاد و مستقیم رسیده به فلکه 
 
اخرش تا کی دور می زنید ؟
 
تا وقتی که از گرسنگی نمیریم و بتونیم چند صباحی زنده بمونیم .
 
وسط صحبت مجید و سعید یک ماشین که مدلش هم نسبتا بالا بود انطرف خیابان بوق زد, انگار پدر مجید بود. از سعید خداحافظی کرد و رفت سوار ماشین شد. اقا سعید که دوچرخه اش کنار درخت پیاده رو تکیه داده بود سوار شد و رفت .
من ماندم و کلی حرف و حکایت دورزدن ها که هنوز باقیست.....
 
 
 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
کد امنیتی:   
مجله خبری فیشور
اب و هوای  اوز
اوز امروز
عصر ایران
رقص گل
پایگاه خبری صحبت نیوز