تاریخ: 01 ارديبهشت 1403 - 11 شوال 1445 - 2024 April 20
کد خبر: 301
تاریخ انتشار: 1 ارديبهشت 1402 - 14:53:30
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
مطالب گذشته تا اخر فروردین 1402
مردم با این گرانی چگونه به پیشواز عید فطر بروند*
 
بی گناه 
حکایت / قسمت اول و دوم 
ریل‌گذاری توسعه از دید اوزی‌ها و مردم منطقه*
 
برای مشاهده تمام مطلب روی تیتر کلیک کنید 
 
 


مردم با این گرانی چگونه به پیشواز عید فطر بروند*
 
 
گرانی امسال بیش از هر زمان دیگری در این سالهای بعد از انقلاب است .اگر در سالهای قبل و حتی در دوران کرونایی خود کرونا نعمتی برای کم خریدن و نیامدن مهمانها و فامیل و طایفه بود و قیمت ها اینقدر سرسام آور نبود، در عید فطر امسال چنان گرانی افسار گسیخته شده است که فکر خرید بسیاری از اقلام از مردم ربوده است، بخصوص مردمی که نه با پول باد آورده آن طرف آب یا با دلال بازی و غارتگری، بلکه مردمی که با حقوق کارمندی و کارگری نمی دانند چه بکنند،انها زندگی اشان تلخ است.
بالاخره اگر پدر و مادر نخورد و برای خودشان نخرند، چندان  هم مشکلی نیست، اما برای بچه ها که نمی شود آن حداقل ها را نخرید .
درست است که عده ای در این چند فروشگاه آجیل فروشی و شیرینی فروشی و میوه فروشی ها کیلو، کیلو بی سوال کردن و بی قیمت پرسیدن کیسه پر می کنند و می خرند اما عده زیادی از مردم واقعا ندارند و در حسرت نیم کیلو پسته و گردو و آجیل هستند . شکلات گران ، پسته بالای ۶۰۰ و ۷۰۰ هزار تومان بادام و فندق و گردو خدا تومان، میوه های بالای ۵۰ هزار تومان، آدم چه بخرد تا شب عیدی شرمنده زن و بچه هایش نباشد، بچه هایی که منتظرند تا روز عید لباس نویی تنشان کنند ،کفشی در حد بضاعت بخرند و شلواری تنشان کنند پول اینها از کجا باید بیاید؟
 
مردم ضعیف و کم توان  با گوشت کیلویی نزدیک ۴۰۰ هزار تومان با مرغ سر به بالا کشیده و با تخم مرغی که زمانی غذای فقرا بود آنهم دارد از سفره ضعفا پر می کشد، چه کنند . روزگار سخت است و گرانی بیداد می کند.  متاسفانه عده ای در این مواقع مجبور به قرض می شوند و بدهکار تا این عید هم بگذرد . این سفره عید اگر برای عده ای که من و شما می دانیم پولهایشان از کجا می آید و سفره پر و پیمان و رنگینی دارند، اما برای عموم مردم سفره که هیچ به بشقابی هم نمی رسد تا چند قلم برای خانه و خانواده و فرزندان در آن  گذاشت تا خرسند و خوشحال از آمدن عید باشند .
هیچوقت در تمامی این بیست و اندی سالی که عید آمده است  به تلخی از عید ننوشته بودم.  آرزو می کنم در ایام عید سلامت باشید با همه مشکلات ریز و درشت . می دانم سخت است ولی در این ایام آرزو می کنم  دلی خوش کنار خانواده داشته باشید و امیدوار باشیم به روزهایی که به جای جلسه های بی خروجی و صفر در کم کردن گرانی و تورم ، تلاش ها در مسیر بهبود معیشت باشد تا مردم دستشان به دهنشان برسد تا شرمنده خانواده اشان نباشند .
با این وضع مالی و گرانی سر به فلک کشیده ،خیال نکنم نون والقلم دیگه جایی برای ما داشته  باشد. ما سفره مان باید در انتهای نان و هندوانه و چای و شربت پهن کنیم . آری اینهم می گذرد ولی ...
بقول شاعر معاصر کشورمان سید علی صالحی :
 
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست ، جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند.
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!
............
 
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن
 
قسمتی از شعر نامه ها از سید علی صالحی
 
فرهاد ابراهیم پور( محمودا)۳۰ فروردین ۱۴۰۲
 
 
بی گناه
حکایت / قسمت اول
 
اول زمستان ،هوا آنقدر سرد بود که نمی تونستی یک ساعت بدون بخاری سر کنی و تو این هوا دیدم گربه ای کوچولو و خون آلود کنار دیوار خشتی کوچه داره خودشو بزحمت می کشونه کنار دیوار . هنوز هواس داشت اما رمقی براش نمانده بود ماشین که چند متر جلو تر پار کردم اومدم که ببینیم چش شده،  دیدم نیست،  هر چه آن دور و بر نگاه کردم نبود ، رفتم منزل نگران بچه گربه بودم .گربه ای سفید با لکه های قهوه ای و خاکستری  به اندازه یک دو دست مشت کرده . سه ساعت بعد ساعت ۱۲ شب بود که یکی از آشنایان در زد ، در که باز کردم دیدم آن گریه  کنار دیوار مچاله و خونین نشسته،  با هم اونو آوردیم داخل منزل.
 
شاید  یکی یا چند نفر که احتمالا بچه بودند اونو زده بودند بچه های افغانی بیشتر تو اون محل زیاد هستند و عجیب که تعدادی از آنها  خوششان می آید که به گربه بزنند ، حریف سگ که نمی شوند برای بازی بهتره که گربه بزنند یا بکشند این امر فقط مربوط به آن بچه های افغانی نیست بلکه بچه های جاهای دیگه و اوزیها هم گاها دیدم که دشمنی عجیبی با این حیوان که معمولا بی آزار هستند دارند .
سر و پوزه گربه به شدت آسیب دیده بود  .سمت چپ سر گربه و دقیقا چشم چپ و آرواره پایینی آن خونین بود . الکل آوردم و پاک کردم ، ناله می کرد چون جان چندانی نداشت چنگ نمی زد.  دوستم آنرا تو دستاش گرفته بود با آب گرم آنرا شستم و دهان و چشاش پاک کردم و بردم تو آشپزخانه که گرم بود، تو کارتن جا کفشی گذاشتم .فکر کردم گرسنه باشد  رفتم از مغازه شیر خریدم و با سرنگ  کمی بهش شیر دادم بزحمت می توانست بخورد،  بد ندیدم کمی چرک خشک کن آنتی بیوتیک بریزم داخل شیر تا عفونت موجب مرگش نشود ، کار دیگری از دستم بر نمی آمد تا صبح تکان نخورد چند بار بهش سر زدم همانجا بود حتی میوک نمی کرد . صبح دوباره شیر بهش دادم امید چندانی نداشتم نه می تونستم برشگرودنم تو کوچه و آنجا رهایش کنم نه می تونستم از امکان بهبودش صرف نظر کنم . رفتم سرکار ظهر برگشتم دیدم کمی تکان خورده سوپ نرمی درست کردم و با سرنگ دادم بهش کمی بیشتر از اول خورد .
 
 این وضعیت یک هفته ادامه داشت حالا می تونست دو سه متری راه بره ضعیف بود و غذا نمی تونست بخوره، دهنش زخمی، چشاش زخمی، اما امیدوار بودم که بالاخره زنده خواهد ماند .
 
ده روز گذشت آوردمش تو حیاط، کمی حرکت می کرد و دیگه نمی تونستم تو دستام بگیرمش چنگ می زد، تا اینکه یکروز در حیاط باز کردم دیدم خواهرش و مادرش پنج متر آنطرف‌تر کنار سوراخ خرابه ایستاده اند تا با آن یک چشمش،  به مادرش و خواهرش نگاه کرد میوکی کرد و رفت طرف آنها ، اصلا انتظار نداشتم با آن حالش تند حرکت کنه، ولی مادر مادره و هیچ فرزندی اگر ریشه داشته باشد مادرش فراموش نمی کنه. ایستادم تا آنها با هم وارد خرابه شدند نمی دونستم بعد از آن چه اتفاقی براش خواهد افتاد آیا زنده خواهد ماند آیا مادرش می تواند از او مراقبت کند و در این سرمای سرد مواظبش باشد نمی دانستم اما خوشحال بودم از اینکه از مرگ حتمی توانسته بودم نجاتش دهم، در دلم احساس رضایت می کردم و انشب بین امید و دلواپسی خوابیدم  تا اینکه ....
 
 
*بی گناه*/  قسمت دوم : حکایت .ت دوم
 
از اینکه از مرگ حتمی توانسته بودم نجاتش دهم، در دلم احساس رضایت می کردم و انشب بین امید و دلواپسی خوابیدم تا اینکه ...یک هفته بعد دیدم اومده بیرون و با خواهرش لب خالی کنار دیوار ایستاده هنوز ضعیف بود نزدیک شب تو حیاط غذا گذاشتم تا بیان بخورند یک کاسه شیر با کمی برنج در را بستم و یک کارت که جا برای هردوشون بود تهیه کردم و داخل کارتن یک حوله کهنه گذاشتم و یک سوراخ به اندازه رفت و آمدشان  بریدم و یک ساعت بعد به خاطر سرما هر دو انها رفتند داخل کارتن تا صبح خوابیدند  .
 
 نزدیک دو ماه شبانه روز تو خونه نگهشان  داشتم تا مادام کوری جان بگیره هم به مادام کوری هم به خواهرش لب خالی خوش می گذشت. حال  و احوال گربه که الان فقط یک چشم داشت روز بروز بهتر شد و خواهرش هم کنار آن لذت می برد. آنها را تا پایان سرما نگه داشتم،  اصلا علاقه ای به بیرون رفتن نداشتند،  ولی اونا باید به زندگی اصلی خودشان برگردند و حالا توانمند شده بودند با این وجود روزانه یک یا دو وعده از غذاهای مانده خودم براشون تو حیاط می گذاشتم، می آمدند و می خوردند و می رفتند.  به خاطر ترس از بچه ها و رهگذران می رفتند زیر ماشین قایم می شدند.  مادام کوری چندین بار رفته بود داخل اینجین ماشین استراحت می کرد آنجا گرم بود و در امان .  دو بار نزدیک بود آنجا گیر کند و من می ترسیدم لای تسمه ماشین برود .
 
یواش یواش مادرشان هم برای غذا می آمد داخل منزل، البته با احتیاط. خواهران بدون نگرانی با باز شدن در می آمدند داخل و منتظر می شدند تا براشون غذا ببرم. رابطه قابل فهمی بدون اینکه به حریم و آزادی اشان تجاوزی صورت بگیرد بین ما بود و از این رفت و آمد  خوشمان می آمد آنها آزاد بودند که هر جا خواستند بروند، محدود من نباشند، از آن و متعلق به من نباشند و برای خودشان و آنگونه که دوست دارند زندگی کنند و در حد امکان  گاهی نگاهی بهشون داشته باشم، چون وابستگی از هر دو سو جالب نیست و محدودیت و کنترل بوجود می آورد. خیلی وقت ها ما از اونا می خواهیم در چهار چوب ما زندگی کنند، خوابشان ، جابه جا شدنشان ، تغذیه و بازیهایشان تابعی از خواسته ما می شود و به آزادی و استقلال آنها ضربه می زند تا جایی که بخودمان حق می دهیم انها را از تولید مثل و زندگی با همنوع خودشان باز داریم و از طرف دیگر وابستگی ما در هنگام نبودشان و یا اتفاقات برایمان دردناک و آزار دهنده شود.
 بودنشان در خانه محدودیت هایی در این رابطه ایجاد می کند، فکر می کنم بهتر است درکشان کنیم و نخواهیم مال ما باشند اگر دوستشان داریم کنارمان باشند و آزاد .
 
خوشبختانه هر چه می گذشت حال خواهران کوچه ما خوب و بهتر می شد و از دیدن گاه به گاه هم خوشحال بودیم .
 
الان بیش از ۵ ماه از عمرشان می گذشت و یواش یواش بالغ و‌اماده رابطه می شدند، تا شوهری بیابند و بچه دار شوند و مادر شوند اما برای مادام کوری این اتفاق نیفتاد  
 
یک روز پیش عصری دیدم در خانه و داخل کوچه و کنار زباله های جمع شده چندین سوسک آن اطراف مرده اند، نمی دانستم چرا ، شاید مسموم شده بودند .صبحی که در حیاط باز کردم نه خواهرش لب خالی آمد نه مادام کوری، بخودم گفتم حتما دنبال غذا جایی رفتند ،ظهری باز درو باز گذاشتم مقداری غذا گذاشتم چند سوسک مرده هم کنار در بودند تعجب کردم ، رفتم داخل اطاق به کارهایم رسیدم .  عصری داشتم می رفتم سرکار معمولا مادام همیشه دم در بود  اما انموقع  نبود گاهی می رفت زیر ماشین اما جلو ماشین نبود سوار ماشین شدم، همزمان با حرکت ماشین که  دنده عقب گرفته بودم موتور سواری تند آمد تو کوچه نصف کوچه را که رد کردم صدای ناله ای شنیدم تمام بدنم لرزید آمدم بیرون چرخ ماشین از روی سر و شکم مادام رد شده بود و از دهنش خون زده بود بیرون، دنیا روی سرم به ناگهان خراب شد، آن گربه ای که با اینهمه تلاش نجاتش داده بودم تا زنده بماند و زندگی کند حالا زیر چرخ ماشین له شده بود و جان داده بود.
 
 آنقدر این لحظه دردناک و غیر قابل باور بود که الان که دارم این مطلب را می نویسم با اشک و آه و حسرت همراه است .
 
روزانه صدها هزار گربه به دنیا می آیند و صدها هزار هم بر اثر اتفاقات مختلف می میمرند اما آنکه نجاتش دهی و جلوی چشمانت بمیرد و فکر کنی در مرگش بی تقصیر نیستی  بسیار تلخ و رنج آور است .
 
مطمنا سمی که آنجا ریخته بودند تا سوسک ها بکشد با زبان زدن گربه ها به سوسک های در حال مرگ به گیجی و کم تحرکی گربه منجر شده بود و آمدن آن موتور سوار با سرعت و ندیدن  من در پشت چرخ عقبی ماشین همه دست بدست هم داده بود تا گربه سراسیمه شود و زیر چرخ ماشین برود .
 
دیشب خواهرش تنهای تنها از لای در حیاط سرک کشید انگار می خواست چیزی بگوید، نگاهم کرد ، نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم  تنها آمده بود، بدون مادام کوری مظلوم و دوست داشتنی .
 
 دوشیزه خفته را که  در ملافه ای گوشه حیاط پیچیده بودم تا فردا دفنش کنم  دید . چرخی دور کفن زد، نزدیک او کنار در ورودی نشست ، داشت مرور می کرد ، خواهری که با او به گشت و گذار می رفتند، همان  مادام کوری یک چشم بازیگوش که همبازی اش بود. اما  او باید زندگی کند شاید او هم مثل من در خاطرش همه آن روزهای رفته را دو باره مرور کند .
 
حکایت تلخ زندگی مادام کوری  که زنده بودنش اتفاقی شد و مرگش نیز چنین، برای همه ما که انسان و طبیعت را با هم دوست داریم و برای همه موجودات حق حیات قایل هستیم درس زندگی ست اگر باور داشته باشیم .
 
امروز صبح در هوای بارانی که همیشه دلشاد بودم از باران،  او را به خاک سپردم ، چه وداع تلخی بود
یادش برای من و مادر و خواهرش باقی خواهد ماند  و شاید شما
 
فرهاد ابراهیم پور ( محمودا) ۲۴ فروردین ۱۴۰
 
ریل‌گذاری توسعه از دید اوزی‌ها و مردم منطقه*
????فرهاد ابراهیم‌پور (محمودا)/ اوز
 
????موجودیت هر چیزی اعم از اینکه آن چیز، بی‌جان، جاندار یا همچون انسان باشد موجودیتی است که در شرایطی شکل گرفته، در دوره‌ای ماندگار بوده یا تغییر شکل داده یا به کلی از بین رفته است.
????انسان‌ها از خانواده تا قبیله، طایفه، دِه، شهر و کشور در اقصی نقاط جهان، وسایل و ابزار و امکانی برای دفاع از خود داشته‌اند؛ این امکان می‌تواند قدرت نظامی، توان اقتصادی در صنعت و کشاورزی، هویت فرهنگی و زبانی، موقعیت جغرافیایی و... باشد؛ این‌ها از عمده‌ترین امکاناتی است که انسان توانسته آن مجموعه را در هر جایی به تناسب آن توانایی‌ها برای خود محافظ اجتماعی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی ایجاد کند و برای تثبیت آنان تلاش کرده است تا خود را حفظ و پایدار سازد.
 
????کشورهایی کشاورزی خوبی دارند، کشورهایی صنعتی هستند، کشورهایی ذخایر زیرزمینی همچون نفت، گاز و معادن دارند، کشورهایی گذرگاه تجارت و مسیر ترانزیت کالا هستند و کشورهایی بنادر خوبی برای بارگیری و ترخیص کالا دارند و...؛ هر کشوری شهر، شهرستان و مراکزی دارد که در زمینه‌ای یا چندین مورد در توسعه داد و ستد و پیشرفت کشورشان مفید هستند، مسِ سرچشمه کرمان، فولاد اصفهان، تراکتورسازی تبریز، فرش کاشان، قم و تبریز، پسته رفسنجان، زعفران خراسان و ده‌ها امکان داد و ستد در عرصه‌های مختلف صنعت برای ما اوزی‌ها و اهالی منطقه چیست؟ هنر ما چیست؟ ۹۰ درصد پولدارها از اوزی گرفته تا لاری و گراشی و خنجی و... در کل منطقه فعلا در حال خرید و فروش زمین، خرید و فروش ماشین و در صدد تهیه دلار و سکه در محدوده زندگی خود به یکدیگر هستند و نمی‌توان فاجعه‌بارتر از این داد و ستد کرد. زمین می‌خرند، زمین می‌فروشند، ماشین می‌خرند، ماشین می‌فروشند و دلار، سکه و طلا خرید و فروش می‌کنند، این‌ها داد و ستد بیشتر افراد دارای پول در رد و بدل کردن پول‌های کلان است، بقیه مردم نیز یا در کار اداری و خدماتی مشغولند یا کاسب هستند، کاسب‌های کوچک و متوسطی که اجناس‌شان را از دیگر شهرهای ایران می‌آورند و به همشهریان و شهروندان اوز و دیگر مناطق می‌فروشند؛ ما چه تولید می‌کنیم؟ چه جنس قابل قبولی برای عرضه به دیگر شهرها داریم؟ به شهرهای بزرگ یا خارج از کشور چه می‌فروشیم؟ هرنگ حداقل ارده می‌فروشد و به کل منطقه و امارات نیز می‌فرستد، ما چه؟ عملا در حد هیچ‌ و بسیار نازل، در اوز به جز کشتارگاه مرغ ققنوس، یک مجتمع تازه سیفی‌جات گلخانه‌ای، کارتن‌سازی مولوی و بشکه‌سازی هرمز برکه و چند مزرعه سیفی‌جات چه چیز قابل فروشی برای بیرون از اوز داریم، چهار تا گپک و تفتون و کلوچه که کفاف فقط خود اوز می‌کند، اینکه نشد تولید.
 
????خوب فکر کنید شهری که توان مالی زیادی دارد، می‌تواند گام‌های مهمی در عرصه تولید بردارد و حرفی برای گفتن داشته باشد چرا در خود مانده است؟ واضح است به دلیل خودبزرگ‌بینی، تکرار مکررات، روزمرگی، کم شدن عرق ملی، برآورده شدن سود بیشتر در عرصه‌های دلالی و خرید و فروش‌هایی که از آن نام بردم.
????عده‌ای حرف‌های قلمبه می‌زنند و شعار می‌دهند غافل از اینکه در بعضی از شهرهای کشور افرادی به دنبال کاری هستند تا شهرشان الگویی برای زندگی بهتر، راهی برای توسعه و جایی برای زندگی متوازن باشند. اگر خیرین را نداشتیم فکر کنم الآن از سیستان و بلوچستان هم عقب‌تر بودیم.
????سپر دفاعی هر شهر و دیار و مملکتی، نیروهای انسانی، خلاقیت آن‌ها، توان و امکانات آن (صنعت، کشاورزی، معادن گردشگری و طبیعت و...) و استفاده بهینه از همه آن‌هاست که می‌تواند آن را پابرجا نگه دارد.
????متاسفانه غلو فرهنگی در اوز راجع به خودمان زیاد شده و هر کسی هم سعی می‌کند هندوانه بزرگ‌تری زیر بغل‌مان بگذارد تا فکر کنیم ما خیلی بافرهنگ‌تر از دیگران هستیم. کسی نمی‌گوید این فرهنگی که مدام آن را به رخ‌مان می‌کشند یا خودمان زیاد از حد به آن می‌نازیم در کجای زندگی مردم شهر اوز نمود بارز و برتری پیدا کرده است؟ فایده اخلاقی و اجتماعی این فرهنگ ما در کجای آن است؟ این دستاوردی که طی ۴۰ سال گذشته از آن دم زده‌ایم کجاست؟
 
????اگر خیلی فرهنگی هستید بگویید چقدر از شهرهای دیگر منطقه مثلا لار، گراش، خنج، جویم و... به لحاظ داشته‌های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی جلو افتاده‌ایم؟ با آمار برایم بگویید. چه امتیازی بابت آن ادعای فرهنگِ برتر کسب کرده‌ایم و چقدر این برتری در زندگی و روش‌های آموزشی و پرورشی خانواده‌های ما موثر واقع شده است؟ لطفا بگویید، با شعار نه، با آمار و ارقام و دلیل برایمان بگویید.
????داشته‌های قبل و بعد از انقلاب ما بیشتر ساخت‌وساز برای حفظ خودمان و شهرمان بوده است، مساجد را خود مردم ساختند، مدارس را مردم ساختند، بیمارستان، درمانگاه، سالن ورزشی، جاده، آسفالتِ کوچه و آن همه آب‌انبار و... را اوزی‌ها خودشان و با حمایت اکثر خیرین ساختند، کاری که در شهرهای اطرافِ اوز هم شاهد آن بوده و هستیم، از گراش و لار تا خنج و حتی روستاهای اطراف؛ کار نیک و ارزشمندی که همه آن‌ها انجام داده‌اند در خور ستایش است.
 
????از آن سال‌های دور که شهر اوز و منطقه در تجارت فعال بودیم و بعد از کارخانه اسلحه‌سازی در آن سال‌های دور بگویید، دستاورد ۵۰ سال گذشته اوزی‌ها چه بوده است؟ در صنعت چه بوده، در کشاورزی چه بوده و در فرهنگ و هنر چه بوده که بیشتر از شهرهای همجوار بوده است.
????در ساخت و سازها چه آن را دستاورد خیرین و مردم بدانیم چه آن را کمک‌های دولت و مسئولان بدانیم آن ریل‌گذاری گذشته با آن اندیشه عملا به بن‌بستِ توسعه انجامیده است و باید این ریل‌گذاری عوض شود. آغاز آن با سنجش داشته‌هایمان، بررسی توانمندی‌هایمان، نیروهای کارآمدمان و سنجش نیازها شروع می‌شود.
????به کمیته راهبردی برای توسعه شهری در کل منطقه نیاز داریم، این کار باید با مشارکت مردم و مسئولان باشد، مسئولان همراه باشند نه ناظرِ صرف و کنترل‌کننده و تصمیم‌گیرنده بالا. دست بالا سر که در چنین طرح‌هایی مسبوق به سابقه است و به جایی نمی‌رسد، کار سختی نیست، موانع اداری را از سر راهِ تولید بردارید، حمایت مالی کنید، از افراد دلسوز، خلاق و کارآفرین و از همه نحله‌های فکری کمک بگیرید و یاری کنید، از چاپلوسان، مجیزگویان، دلالان و رشوه‌بگیران و رشوه‌دهندگان دوری کنید، در این صورت حتما نتیجه خواهد داد.
????راه جدید همیشه با مشکلاتی همراه است، همدلی و همفکری در کمیته‌ای راهبردی که دلسوز مردم و توسعه شهر باشد جواب می‌دهد، به شرطی که افراد توانمند، پاکدامن و فهیم در این کمیته حضورِ فعالی داشته باشند و مسئولان، سدسازی نکنند.
????اگر مسئولان و مردم به این نتیجه رسیدند، آن وقت گفت‌وگو پیرامون آن شروع خواهد شد و ریل‌گذاری انجام می‌پذیرد، هر شهری ریل‌گذاری‌اش در مسیر توسعه و پیشرفت خواهد بود. البته باید این نکته را یادآور شوم که هیچ کدام از پنج شهرستان منطقه نمی‌تواند به تنهایی فقط به فکر خودش باشد و فکر کند می‌تواند به توسعه همه‌جانبه برسد، به تعامل و همبستگی نیاز داریم، از هزینه‌کاری موازی دوری کنیم، هر شهرستانی همه چیز را برای خودش نخواهد، کنش‌گران سطح آگاهی‌بخشی را افزون کنند، به ایده‌پردازی بپردازند و ایده‌ها پالایش شوند تا راه روشن شود.
????من هم مثل بیشتر اوزی‌ها دلبسته شهر و دیارم هستم و سایر مردم منطقه هم چنین حسی نسبت به شهر و دیارشان دارند، اما حس خالی به درد نمی‌خورد، اراده و برنامه می‌خواهد مگرنه در تعریف و تمجید خود باقی خواهیم ماند و از قافله توسعه در همه عرصه‌ها عقب خواهیم افتاد.
????بعد از نیم‌قرن لاری‌ها به فکر افتاده‌اند که می‌توانند حلوا مسقطی را به عنوان دستاورد قلمداد کنند و برای آن برنامه‌ای تدوین کنند، هرچند دیر، اما خوب است، به شرطی که در حد حرف، جشنواره، همایش، سخنرانی و تعریف باقی نماند و کار با جدیت دنبال شود.
 
????استفاده از فرودگاهِ بین‌المللیِ لار یک ظرفیت است که در حد نیمه هم از آن استفاده نمی‌شود. گراشی‌ها استقلال بیشتری نسبت به دیگر شهرستان‌های منطقه دارند، دارای لابی هستند هم در حوزه مذهبی و هم در تشکیلات اداری، خیرینِ بیشتری پای کار دارند و با توجه به مستقل بودن علوم پزشکی گراش تمایلی در آن‌ها مشاهده می‌شود که آن را در جهت مرکز مهم پزشکی به خصوص در حوزه تشخیص و درمان سرطان پیش ببرند، این کار با خود توسعه می‌آورد. اَرَد و فداغ و آن منطقه چند سالی است به کشاورزی روی آورده‌اند و نتیجه داده است. خنج گذرگاه چندین راه و محل تلاقی جاده‌های مختلف به خصوص به سمت عسلویه، شیراز و جهرم شده است، خنج می‌تواند از این ظرفیت استفاده کند، روستاهای زیادی در اطراف آن وجود دارد و همچنین عشایری که کوچ آن‌ها می‌تواند تاثیرگذار باشد و ظرفیت‌های جدیدی ایجاد کند. جویم در منطقه‌ای واقع شده که زمین و آب بهتری نسبت به چهار شهرستان دیگر دارد، اطلاع ندارم چقدر از این امکانات استفاده می‌کنند، کشاورزی در آن منطقه حتما جواب می‌دهد همانگونه که صنایع کم‌آب‌بر، در چهار شهرستان دیگر جواب می‌دهد.
 
????اوزی‌ها در گذشته بیش از اکنون توانمند بوده و در کار تجارت موفق بوده‌اند تا جایی که تاجران بزرگی در کرمان، بندرعباس، بندرلنگه، دبی، هند و کویت تا آفریقا داشته‌ایم، آن دوران طلایی بعد از انقلاب دچار افول شدید شده و سیر نزولی پیدا کرده است. اگر زمانی خانواده بدری و عبدالله حاجی قمبر و... در دبی هم‌طراز شیوخ امارات بودند، الآن اوزی به معنای واقعی اوزی که صاحب نفوذ و حامی اوزی‌ها در امارات، کویت، قطر و بحرین باشد نداریم، جز چند تاجر که همچون سایر تجار دبی هستند. اگر زمانی آقای روستا و آقای شمس در بندرعباس و آن مناطق برای هرمزگان، اهالی منطقه و اوزی‌ها تاثیرگذار بودند و صاحب قدرت و مکنت بودند الآن کسی یا کسانی در آن قد و قواره نداریم، نه در کرمان و نه در تهران و شیراز و بندر. آن آوازه دور همچون عکس‌هایی قدیمی است که جلوی خودمان می‌گذاریم، در آن غرق رویا می‌شویم و با آن نوستالوژی به دریغ می‌رسیم، از بس در خودمان بودیم فکر کردیم که این داشته‌ها همیشه برایمان می‌ماند، همچون پدر توانا و پولداری شدیم که به بچه‌هایشان یاد ندادند که این پول زمانی تمام می‌شود و دیگرانی هستند که می‌توانند جای ما را پر کنند، خوش‌خیالی، بی‌تحرکی و عدم توجه به توانمندسازی نسل آینده باعث شده است که دچار فقر در حوزه فکر و بازاندیشی و خلاقیت شویم و در این بین کسانی هم بوده و هستند که به جای راهکار، به جای همراهی مرتب هندوانه زیر بغل‌مان بگذارند و بگویند: "به به اوزی‌ها چه مردم بافرهنگی هستند". راستی از این فرهنگ چه نصیب ما شده است که بالاتر از بقیه بتوانیم بایستیم یا هم‌طراز آنان باشیم.
 
????خائنین فقط آن کسانی نیستند که مقابل ما می‌ایستند بلکه کسانی هستند که به دروغ ما را بزرگتر از آنچه هستیم نشان می‌دهند تا بی‌تحرک باشیم و خود را در نیابیم.
 
????اوزی‌ها ظرفیت تجارت دارند، اندیشه تجارت در آن‌ها بوده و هست، در فرهنگ ظرفیت داریم، در هنر و ادب ظرفیت داریم، در پذیرش اقوام گوناگون و همزیستی با دیگر ملت‌ها ظرفیت مدارا داشته‌ایم، اما اینها اگر زمانی به فعل بودند الآن در لاک خود هستند و نیاز است با بازاندیشی در خودمان آن‌ها را مجددا از لاک بیرون آورده و به فعل درآوریم، کار شدنی است، همت می‌خواهد و برنامه و آدم دلسوز و پایِ کار. اوز امکان صنعتی شدن دارد، از کارگاه‌های زود بازده، از صنایعی که می‌توانند به تولید گسترده برسند تا صنایع همراه و تبدیلی، سیستم گلخانه‌ای در کشاورزی جواب می‌دهد، نیرو و اندیشه را صرف کاری کنیم که می‌توانیم بازدهی ایجاد کنیم، شغل و توسعه با کار اقتصادی حاصل می‌شود.
 
????جهان در حال تغییر است و کشور ما در چهارراه و منطقه‌ای قرار دارد که با ترانزیت کالا، تولید بیشتر و صادرات می‌تواند کل کشور را به توسعه و بهبود برساند، سهم ما زمانی بیشتر خواهد بود که برنامه‌ای برای آینده داشته باشیم.
 
????خیلی دردناک و سخت است که شهر و دیارت را دوست داشته باشی و حرفی از سر دلسوزی نزنی. به امید اینکه حرکت و پالایش خود و استفاده از توانمندی‌هایمان راهگشایی برای توسعه فردای شهر، شهرستان، کل منطقه و کشورمان باشد مگرنه همین مهاجرین که بیشترِ کارهای سخت شهر را انجام می‌دهند و همین‌ها که چند برابر ما زاد و ولد می‌کنند، زبان، فرهنگ و حتی مکان را هم از ما خواهند گرفت. تاسف به درد ما نمی‌خورد، بلکه کار و جدیت برای تغییر لازم است.
 
????اگر نظر، ایده و پیشنهادی در مورد این مطلب دارید به این ایمیل برایم ارسال کنید:
farhademe@gmail.com
این مطلب در 
آفتاب لارستان
واتساپ: https://chat.whatsapp.com/FFQI63W5kKqC11ZCXjRhc1
اینستاگرام: instagram.com/aftablarestan
تلگرام
 
 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
کد امنیتی:   
مجله خبری فیشور
اب و هوای  اوز
اوز امروز
عصر ایران
رقص گل
پایگاه خبری صحبت نیوز