تاریخ: 01 ارديبهشت 1403 - 11 شوال 1445 - 2024 April 20
کد خبر: 179
تاریخ انتشار: 25 تير 1400 - 00:21:26
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
در فرهنگ مردم اوز /فرهاد ابراهیم پور
خیلی ها تاکنون با عکس جافر از نظر تصویری اشنا شده اند اما مطمئنا خیلی ها نمی دانند که او واقعا که بود وچه خصوصیاتی داشت از انجا که مردم بسیاری از دنیا واز جمله مردم شهر ما این عادت ورویه را دارند که اگر فردی عقب مانده بود یا دچار روان پریشی ودیوانگی یا عقب مانده ذهنی بود اگر برادر او هم باشد انکار میکنند. اما اگر فرد پزشک ومهندس ودکتر وفلان کاره ای باشد اگر هفت پشت جدش هم باشد ادعای برادری میکند واو را جز قوم وخویش خود تلقی میکند .


حکایت جافر هم از این مسئله بدور نیست چون من یا خیلی از اشنای انها؛ می دانند که جافره  فرزند که بود وجز کدام طایفه اوزی بوده است اما همیشه پنهان میکنند و دوست ندارند نسبت انها معلوم شود .من هم برای اینکه وارد این جر وبحث نشوم فقط از خصوصیات او و قسمتی از زندگی او اینجا مینویسم .
 
جافرنه دیوانه بود ونه مردم ازار بلکه فردی ساده لوح بود؛ انقدر ساده لوح که هرچیزی را باور میکرد .خیلی ها به شوخی به او میگفتند که تو دختری واو برای اینکه ثابت کند که دختر نیست جلو همه لخت میشد. فلفل دانه به او میدانند میگفتند کخ وین است؛  بعد که میخورد ودهانش می سوخت عصابی می شد وچند تا فحش وناسزا می داد.
حکایت جالبی یکی از همشهریان از جافر گفت که بد نیست شما هم بدانید گفت من منزل نبودم وچون جافر قلیانی هم شده بود وگاهی کلون میکشید به منزل ما رفته بود وخواهرم وزنم در منزل بودند که جافر وارد میشود وتقاضای قلیان میکند وچون انها در حال پختن نان بودند نتوانستند برای او قلیان بقول خودمان چاک کنند وچون جافر چند بار خواسته اش را تکرا میکند وقلیان حاضر نمی شود همانجا سرتا پا لخت میشود وزنان با دیدن جافر واز ترس پا به فرار می گذارند .
 
این نمونه ای از حکایت زندگی ورفتار جافر بود. جافر هفتاد وپنج سال عمر کرد مردی قد بلند وهیکلی با گوشهایی پهن که عادت داشت مرتب با گوشش ور می رفت. تا عدد 5 بیشتر نمی دانست وحتی بعضی ها در کار وسفارش از او سو استفاده میکردند .مثلا به او میگفتند 5حلب از چاه اب بکش واگر 50تا هم کشیده بود به او میگفتند هنوز پنج حلب نشده است .
 
تا خواهرش زنده بود رسیدگی وحال وروزش بهتر بود اما خواهرش که مرد کسی به او رسیدگی نمیکرد وعبدالله شافعی در گوشه ای از منزلش جایی به او داده بود که شب ها انجا می خوابید. خورد وخوراک هم از مردم طلب میکرد البته بگویم مردم با او بد نبودند ولقمه نانی از دست مردم میگرفت وچون کنترلی بر ادرار خود نداشت شب ها زیر او یک گونی که کاه در ان  بود زیرش پهن میکردند واین عادت در روز هم داشت وبرایش فرق نمیکرد که کجا هست ؛ هرجا بود همانجا کارش را میکرد .اما همین ادم با عکسی که از او گرفته شد ونوع رفتار وزندگی که داشت وارد فرهنگ مردم اوز  شده است .
 
این مرد ساده لوح  نه ریا ودشمنی بلد بود نه قتل وغارت؛ نه دانش واداب می دانست نه بر کسی فخر فروخت .نه کار وباری نه تعهدی نه زن وبچه ای؛  نه ائین ومرامی. انسانی ساده لوح که فقط خودش بود یادش گرامی ست و خاطرش در زندگی مردم اوز همچنان باقی ست .
 
  فرهاد ابراهیم پور (محمودا) 14.6.2007
 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
کد امنیتی:   
مجله خبری فیشور
اب و هوای  اوز
اوز امروز
عصر ایران
رقص گل
پایگاه خبری صحبت نیوز