تاریخ: 10 فروردين 1403 - 19 رمضان 1445 - 2024 March 29
کد خبر: 25
تاریخ انتشار: 9 آذر 1399 - 17:35:35
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
حکایت ظنز / فرهاد ابراهیم پور
در شهر اوز قدیمها وقتی که زنی ارایش میکرد میگفتند فلانی برم وختاب کرده)ارایش کردن صورت ) وخودشو با سرخاب سفیداب وسرمه زیبا تر کرده . هر چند انموقع تا زنی خانه شوهر نمیرفت ارایش نمیکرد ؛ اما اینروزها دامنه انواع ارایش وبزک کردن از خطوط چند میلیاردی انترنت هم بیشتر شده وسن وسال ومرد وزن هم نمیشناسد . بازار داغی که هر روز داغتر میشود وسرعتی پیدا کرده که یواش یواش دارد به سرعت نور میرسد .
اما حکایت ما وزوبدی خانم از این قرار است: 
 
 


اما حکایت ما وزوبدی خانم از این قرار است : سرکار علیه که از بچگی علاقه زیادی به خود نشون دادن داشت وهرچند برو روی چندانی هم نداشت؛  قبل از اینکه نامزد بشه ؛ تو اولین دیدار با شوهر اینده اش گربه که نه ؛ شیر را دم در نامزدی کشت؛  تا کار به شب حجله نکشه . به مرد احساس برانگیخته  ونامزد اینده اش گفت  : ببین غفوری تو که از ارایش کردن من بدت نمیاد؛  از سرخاب سفیداب خوشت میاد ؛ حتما از رژ لب وپن کیک بزنم خوشت میاد ؛ از ریمل لانکوم چطور و.. همینطورزوبدی خانم  چند تا چیز دیگه هم  ردیف کرد .
غفوری که نام بعضی از این چیزا تا حالا بگوشش هم نخورده بود وتمام حواسش به وجنات دوشیزه معطوف بود وبه شب اتیه ؛ همه را دربست بی چک وچونه قبول کرد وزوبدی خانم که شیر را با دست وپای بسته با زبانش کشته بود خرسند وپر از شور وشوق نفس راحتی کشید .
زوبدی دوران نامزدی با غفوری رو با خیر وخوشی گذراند تا..... رسید به شب ازدواج وعروسی. داماد وعروس با قل وشباش ورقص عروس وداماد را بدرقه کردند وفرستادند خانه بخت .
روز اول ازدواج بود که زوبدی ساعت 8ونیم صبح از خواب بیدار شد ؛ غفوری که به مقصد ومقصود رسیده بود از اینکه زنش اینموقع صبح از خواب بیدار شده وزن خانه وزندگیست کلی خوشحال شد. غفوری هم پشت سرش از خواب بلند شد ورفت دوش گرفت . تو حموم به خودش میگفت واقعا صبحانه اول روز ازدواجمان چه خواهد بود واز تو حموم صدا زد زبیده جان ؛عزیزم برای من تخم مرغاش عسلی باشه وتو حموم کمی هم اواز وترانه خوند واومد بیرون.  فکر کرد الان بساط سفره پهنه اما هیچ خبری نبود گفت شاید مثل ادم های پولدار صبحانه تو تختخواب میخورن ؛ بازم دید تو رختخواب جز پتوی مچاله چیز دیگه ای نیست . غفوری بخودش گفت حتما تو اشپزخونه سفره پهنه؛  اما انجا هم خبری نبود. صدا زد زبیده سفره رو کجا انداختی که ناگهان صدای زوبدی خانم در اومد چی گفتی؟  مگه من نگفتم بهت به من نگو زبیده . غفوری که دید روز اولو نمیشه با اوقات تلخی شروع کرد گفت عزیزم زوبدی جانم ؛ فدات شم بیا با هم صبحانه بخوریم ؛ زوبدی گفت مگه نمی بینی دستم گیره .
زوبدی که از 8ونیم تا 9و نیم مشغول ارایش کردن وتست انواع رژ بود واقعا دستش بند بود .گاهی قرمز میزد؛  گاهی صورتی گاهی متالیک میزد هر چه تو جعبه ارایش بود از پودر گرفته تا ریمل امتحان کرده بود وهنوز به رنگ دلخواهش که خودش هم نمیدونست چیه نرسیده بود .اخه میگن بعضی زنها خیلی ریز بین ومشکل پسند هستند وزوبدی تازه فرصت امتحان پیدا کرده بود .
ساعت های ده ونیم بود که بالاخره زوبدی با جمال خود ساخته اش که مخلوطی از برم وختاب قدیمی وارایش جدید بود وارد هال شد .غفوری که از دیدن چهره زنش جا خورده بود ونمیدونست بخندد یا نه؛  جلو خودش را گرفت وبرای دل زبیده خانم گفت؛ به به چه شدی زوبدی توبهترین عروس دنیایی . زوبدی که شیرش را قبلا کشته بود از این تائیدیه سندی ساخت که بعدها غفوری فهمید همین به به وچهچه اولین روز زندگیش بلای جانش بوده است. انروز غفوری بالاخره قانع شد که بساط صبحانه را خودش درست کند تا دچار دل ضعفه نشود .
زبیده خانم که حالا اسم خودش را قبول نداشت یواش یواش انقدر به لوازم ارایش وانواع واقسام ان دلبستگی پیدا کرده بود که نام تجاری ومکان تهیه انها را کاملا می دانست ودر این زمینه پیشرفت شایان توجهی کرده بود تا جایی که خواهر ومادر وفک وفامیل وهمسایه ها از او سوال میکردند ؛ جایی نبود که زوبدی خانم نشناسد . میدونست تو کدام کانال ودقیقه چند؛ تبلیغات پخش میشه؛  وشده بود مرکز اطلاعات وصد البته مصرف . فقط نکته ظریف زنانه ای که خیلی از زنها رعایت میکنند در او هم رعایت میشد اینکه جای خوب وجنس جدید را چند هفته ای به کسی نمیگفت وخودشو اینطوری سورپرایز میکرد ویک گام از دیگران جلوتر بود .کلا براتون بگم تخصصش در این مورد بالا رفته وصاحب نظر شده بود
غفوری که شیرش را کشته بودند ودلبندش را مرتب سرگرم بزک ومزک میدید ونصف درامدش هزینه ارا ویرای زوبدی خانم میشد جز به کار وکار کردن به چیز دیگه ای فکر نمیکرد تا اینکه یک روز اتفاق مهمی افتاد .
ساعت پنج ونیم صبح تلفن خونه زنگ زد ؛ بلافاصله غفوری وزوبدی خانم مثل فنر از جاشون بلند شدند .معمولا تو اکثر خونه ها اپراتور اصلی تلفن خانم ها هستند وحق مالکیت عجیبی بر این وسیله ارتباطی دارند ؛ برای همین زوبدی خیلی سریع رفت وگوشی رو برداشت. غفوری چند بار گفت کیه که باز جوابی نشنید .غفوری گرفت خوابید .صبح که پا شد دید خانم هنوز سرگرم صحبت کردن است وبابت این اراده بی نظیر گپ وگفت زنش به او غبطه خورد .طبق معمول غفوری نون وپنیری خورد وابی هم روش تا از گلوش پائین بره وراهی کار وزندگی شد
ظهر که برگشت دید خانم خوابیده وخبری از نهار نیست دو تا تخم مرغ ناقابل شد نهار . کمی خوابید ودوباره پاشد رفت سرکار.  شب که اومد دید خانم روبروی تلویزیون نشسته وهمینکه که غفوری از در دراومد پاشد ودوتا دستش دور گردن غفوری حلقه کرد وگفت عزیزم خسته نباشی وچند تا ماچ به سر وصورتش داد وکلی لپ غفوری گلی شد. غفوری که تحت تاثیر قرار گرفته بود ومدتها از این چیزا ندیده بود؛  خوشحال وخندان شد ویادش رفت نهار تخم مرغ خورده وکلی خستگیش در رفت. تا غفوری لباسهاشو در اورد زوبدی یک لیوان شربت خنک طارونه براش اورد. تعجب غفوری لحطه به لحظه بیشتر میشد تا جایی که فکر کرد داره خواب می بینه ویاد دوران نامزدیش افتاد
ساعت 8 و45 دقیقه و30 ثانیه شب بود که زبیده خانم با عشوه بسیار خرکی امد جلو گفت:  عزیزم ؛ میدونستی چند وقته بینی ام اذیتم میکنه  وحال وروزی برام نذاشته. غفوری که تا حالا به این موضوع پی نبرده بود گفت نه عزیزم چرا به من نگفتی .اخه گفتم ناراحت میشی  .زوبدی جان حالا چش هست .
غفوری جان  امروز با دوستم قراره بریم پیش یه دکتر متخصص .غفوری که در حالت مسخ قرار گرفته بود وبین واقع وتخیل در حال  سپری کردن بود گفت خوب کاری میکنی باید فورا بری تا نگرانی نداشته باشی
زوبدی که کار را تمام شده دیده بود وتیرش به هدف خورده بود ؛ دست از دور گردن غفوری دراورد وانشب خیلی زود خوابید و برعکس غفوری تا دو ونیم شب انقدر به بینی خانمش نگاه کرد که دم دمای صبح خواب دماغ میدید
صبح ؛ غفوری بدون اینکه زنش را بیدار کند (این امری بود که هیچگاه به خودش جرات نداده بود که اینکار را بکند) .صبحانه خورد ورفت سرکار . ساعت 11ونیم بود که تلفن روی میز اداره اقای غفوری بصدا در امد؛  تا گوشی را برداشت دید زنش پشت تلفن است وبا صدای بسیار اندوهبار وتوام با عشوه نازکی گفت:  غفی وضع بینی ام میگن خیلی بده وکلی خرج داره؛  غفوری که بین دوکارمند دیگه نشسته بود ونمیتونست همه چیز را سر راست از خانمش بپرسه وتحت تاثیر قرار گرفته بود گفت ناراحت نباش؛ غصه نخور حل میشه .واین جمله اخری فرصت بعدی برای حرکت بعدی زبیده خانم بود. تلفن را گذاشت واز همانجا راهی خونه شد تا قبل از اینکه شوهرش برسه یه نهاری سریع السیر درسته کنه .
زوبدی خانم که حالا تبحر زیادی در ارایش پیدا کرده بود خودش را خوب درست کرده ؛ عطر شورانگیزی به خودش زده بود ویه لباس استین حلقه ای ویک دامن چین دار با موهای سشوار کرده ؛ به خودش گفت چی شدم ...همینکه شوهرش از در درامد رفت جلوش ودست انداخت دور گردنش وتا تونست به سبک دیرینه شناسی زنان برایش عشوه وناز اومد . حرکات مفصل وذاتی وحسباگرانه که تمام شد وحریف ضربه فنی شد اصل مطلب را ارام ارام برای شوهرش گفت
غفی جان دکتره میگه اگه تو بینی ات عمل نکنی در اینده دچار تنگی نفس میشی ؛   میگه باید پره هاش کوچک بشه؛  میگه باید فرمش تغئیر کنه ؛  میگه  بینی ات گنده است باید کوچک بشه وگرنه خدای نکرده مشکل پیدا میکنی .بازم خوبه غفی جان  تو اینها رو درک میکنی ومنو درک میکنی وکلی خوشحال شدم از اینکه امروز پشت تلفن گفتی برات مهمه ومشکل حل میشه .
 غفوری همینطور که زنش جمله به جمله تکمیل میکرد فهمید دوباره چه کلاه گشادی قراره سرش بره واین عشوه ها بی دلیل نبوده  وداشت به بینی زنش نگاه میکرد وهرچه گشت ودید جز اینکه فقط کمی بینی هاش گوشتی هست ونه انحرافی دارد ونه شکستی ونه ناهمواری چیز دیگه ای که مانع تنگی نفسش بشه ندید؛  برای همین به خودش گفت دیگه باید جلوش بایستم ودیگه نباید گولم بزنه . از جاش بلند شد رفت توالت (میگن تو توالت مرکز تولید فکر های جدید وتمرکز است ) اما وقتی بیرون امد چیزی به فکرش که اضافه نشد هیچ؛  بلکه نیم تمرکز وتصمیمی که داشت نیز از بین رفت . دستپاچه شده بود نمی دونست چه بگه وچکار کنه . رفت سر یخچال اب خورد؛ دومرتبه نشست وپا شد.
 زوبدی که صیاد با تجربه ای بود حالات این مرغ پرکنده را میشناخت وبا تمام وجود حالاتی که بر غفی میگذشت زیر نظر داشت ومنتظر بود سر بزنگاهی که فقط  بعضی از زنها از ان خبر دارند کجاست اخرین تیر را روانه کند .
صبح که غفوری میرفت سرکار یک چک به مبلغ 20 میلیون گذاشت روی میز ارایش خانم وبا حالتی درمانده رفت سرکارش .
تا بینی خانم تکمیل شد سه ماه ونیم طول کشید .طی این مدت زوبدی هرچه عکس قدیم داشت یکی یکی از تو البوم ها بیرون اورد وگذاشت تو صندوقچه ای که فقط خودش خبرداشت .تو میهمونی های فامیل وطایفه تا انجا که زبانش و دستاش اجازه میداد یواشکی عکس های قدیمی اش کش رفت تا سند ومدرکی از ان بینی در جایی دیده نشود وبعد از ان بود که عکس های هنری میگرفت وتو جشن ها با بینی جدیدش عکس های تکی میگرفت خلاصه تابلو های قدیمی همه از دیوار واطاق خواب برچیده شد وعکس روز عروسی که با شوهرش گرفته بود داد یکنفر فتوشاپ کنه وبا بینی جدید دیده بشه .در کل زوبدی کار پر تلاش وپیگیرانه ومصممی انجام داد ویک لحظه از پیگیری غفلت نکرد؛  مثل کسی که پروژه مهمی در ساخت وساز انجام میدهد؛  زوبدی به تنهایی در حال خودسازی بود البته از نوع خودش .
 
روز وروز گار گذشت وزوبدی مثل کسی که داره ترم های مختلف دانشگاه میگذرونه؛  هر سال دو سه پروژه مهم با هزینه کلان میگذاشت روی دست غفوری . پروژه جمع وجور وبرطرف کردن چروک زیر چشم؛  پروژه کاشت ابرو- پروژه صاف کردن پیشانی با اخرین متد بوتاکس  - پروژه لاله گوش - پروژه لپ وگونه .
.شانسی که غفوری اورده بود اینکه دندانهای زوبدی خوب ومتناسب بود وگرنه بابت این پروژه عظیم چه هزینه ای میکرد خدا میداند تا یادم نرفته اخرین پروژه در چهره وصورت مربوط به نگین گذاری داخل چشم بود جمع این پروژه ها 7سال طول کشید اندازه خط اهن تهران  بندرعباس که جنوب به شما وصل میکند؛  اما اینکه سود وفایده پروژه های زبیده خانم چه هست وچه فایده ای برای مردم وشوهرش داشته جز خودش بر کسی معلوم نیست.
الان از 8 سال زندگیش 6 سال بود که از ولایت امده بود شیزار. فارسی دو ترکه حرف میزد؛  کمی خودمونی کمی فارسی ؛ با یکی یکدونه بچه اش هم غیر فارسی دو ترکه ای به زبان دیگری صحبت نمیکرد .با خودمونی ها کم رفت وامد داشت ودوست داشت خیلی بیشتر از شیرازی ها  شیرازی باشد ؛ هرچند تو جماعت انها معلوم بود کی به کیه .
غفی در مجموع با توجه به نرخ تورم تا حالا 88 میلیون تومان در چهره خانم سرمایه گذاری کرده است واز این مبلغ 45 میلیون وام بانکی گرفته ومابقی یواش یواش از دوستان ورفقا قرض گرفته که مقداری پرداخت کرده ومقداری هم نه
صبح سال 8 زندگی اشان بود که مجموعه پروژه های سر وصورت پایان یافته بود وزوبدی با تخیلات گسترده وبی نظیرش دنبال توسعه پروژه های غیر از صورت بود.  حالا 35 سال از عمرش میگذشت؛  به قدش فکر میکرد؛ چند خواننده مشهورترکی  وچند بازیگر زن خوش اندام وقد بلند دیده بود؛  حدود سی تایی هم فیلم های ترکیه ای شبانه روز دیده بود واز اندام انها خوشش امده بود مدت سه ماهی برای چگونه اجرایی شدن انها طرح وبرنامه ریزی کرد
غفوری یک خونه تو ولایت داشت ؛ زبیده خانم باید کاری میکرد که غفی خونه رو بفروشه واگه این اتفاق می افتاد پروژه های بعدی قابل اجرا بود . زوبدی با وجود 154 سانتیمتر قد اما 68 کیلو وزن داشت واین موضوع تناسبش را به هم زده بود  . فکرد کرد در مجموعه چند پروژه مونده 1- پروژه طرح باربی شامل تناسب قد و وزن وکم کردن اضافه وزن که خود این طرح شامل طرح های جانبی خریدن بهترین کفش . ثبت نام بهترین جیم واستخر شنا وحمام بخار وجکوزی – طرح غذایی  ارامش در یوگا .قرص های مکمل وتقویتی  2- پروژه تناسب سی ..  ه ها با اخرین متد که با هیکل جدید هماهنگی داشته باشه 3- پروژه  ... وران وکپل ها وبازوها و چند خرده پروژه مانند لیزر وکاشت ناحن و در مجموع حساب کرد برای اجرای این پروژه ها دیگه نمیشه به عشوه وناز تکیه کرد باید سیاست دیگه ای بخرج بده
 
غفی که در کوله باری از قرض وکوله غرق شده بود وشیرش هم دم در نامزدی کشته بودند و در اخلاق ومنش خودش نمیدونست زن ویک بچه را رها کند دم به دم که از زندگی اش میگذشت عاصی تر ودرمانده تر میشد تا روزی که از بانک امدن سراغش . قرض ها را مدتی بود که پرداخت نکرده بود وضعیتش بد جوری بهم ریخته بود ؛ با حالتی کلافه شب امد خانه . زبیده خانم هیچگاه شوهرش را اینقدر پکر ندیده بود ؛ حال وروزش را پرسید واو هم ماجرا را برایش تعریف کرد.
 
 زبیده خانم که طی این سالها درسهای زیادی در پروژه های مهم اموخته بود؛  بلافاصله وارد موضوع شد گفت :  غصه نخور عزیزم ؛ مشکلت حل میشه بشرطی که به حرف من گوش کنی. غفی که میدونست حتما دوباره برنامه دیگه براش چیده گفت بگو چیه . زوبدی گفت تا قول ندی نمیگم . غفی مستاصل مثل همیشه قبول کرد وزبیده خانم طرحش را چنین بیان کرد:
وقتی ادم گیر میکنه باید از انچه داره استفاده کنه تو الان یک خونه تو اوز داری که بی صاحب افتاده وقدیمی هست ؛ میتونی راحت اونو بفروشی وبه زخمت بزنی ومشکلت حل میشه.  میخواهی به برادرم بگم براش مشتری پیدا کنه ؟ .غفی ناراحت شد و گفت اون تنها چیزیست که داریم .ما اینجا اجاره نشینیم وپس فردا اگه نتونیم اینجا بمونیم حداقل سرپناهی داشته باشیم . اون یاد گار پدر وخانواده ام است .
زبیده خانم روش و تاکتیک خود را عوض کرد وبلافاصله گفت  بگو یک دفعه ما خانواده ات نیستیم تو اصلا به ما فکر نمیکنی ویواش یواش زبیده چشاش مثل لوله یک اینچ پر اشک شد تا جایی که غفی مجبور به معذرت خواهی شد وبه همین سادگی خ..شد وقیول کرد خونه پدری را بفروشند .خونه در عرض یک هفته به مبلغ 400 میلیون خریداری شد روزی که پول از اوز به حساب بانکی غفی در شیراز وارد شد سه ساعت بعد دقیقا ساعت 14 و45 دقیقه بعد از ظهر تفکر چگونگی اجرای پروژه های سه گانه باقیمانده مانده در ذهن زبیده خانم قوت گرفت
غفی در عرض چند روز همه بدهکاریهاش به بانک ودوستاش پرداخت کرد؛ باقیمانده پول را گذاشت تو حساب خودش تا اینکه یکروز زنش با کرشمه جدید وفن تازه ای که در ورزش کشتی به ان فتیله پیچ میگویند؛  انچنان مخ غفی را کار گرفت که با نصف مبلغ باقیمانده یک حساب برای زوبدی تو بانک باز کنه .
بعد از ان حساب اگه زبیده خانم گاه گاهی یک گوشه چشمی به شوهر بی نوا ودرمانده اش داشت؛  انهم تمام شد  چون پروژه ها شروع شده وخانم دیگه اصلا وقت رسیدگی به امور خونه وشوهر وبچه نداشت وروزبروز هم طلبکارتر وپروترشده بود تا اینکه در اخرای ترم سه پروژه ران وکپل بود وشبی که از محل پروژه بر میگشت دید خونه تاریک است وهیچ کس تو خونه نیست.  اولش بی خیال شد یکساعتی بعد موبایلش را برداشت وبه شوهرش زنگ زد دید موبایل عفی بسته است  رفت اطاق پسرش دید انهم انجا نیست
بخودش گفت حتما با هم رفتند سینما  .چند ساعتی گذشت خبری از غفی و بچه اش نشد . خونه زوبدی تو طبقه سوم یک واحد دو خوابه بود. رفت سراغ چند تا از همسایه ها.  انها هم خبری از شوهر وپسرشان نداشتند. از بس ادم مغرور وگنده دماغی شده بود وبه فیس وافاده اش می نازید حتی نکرد زنگی به برادر وخواهر ومادرش در اوز بزند یا بره از دوستای غفی که تو شیراز بودند سراغشون بگیره...
 
ان شب زبیده خانم سرکار علیه زوبدی خانم هرچه سعی کرد بخوابه نتونست. اول صبح میخواست بره ارایش کنه دید حوصله نداره چند تا بیسکویت با سالاد خورد اخه در حال اجرای پروژه بود . روز به اخر رسید وباز خبری از شوهر وبچه اش نبود؛  تا اینکه زنگ زد به برادرش در اوزو بهش گفت  که شوهر وبچه ام چند روزه نمی دونم کجا رفتند .برادرش که از اوضاع وحال روز انها ورفتار خواهرش خبردار بود خیلی جدی و با ناراحتی گفت انها ولت کردند وامدن اینجا  . الان اقای غفوری  خونه برادرش هست وبچه هم با خودش اورده . میگه اگه خدا هم از اسمان به زمین بیاد من بر نمیگردم شیراز  به من گفت بهت بگم حالا تا میتونی انقدر پروژه اجرا کن تا رکورد بزنی .
این حرف ها مثل پتکی بود که بر پروژه های زبیده خانم وارد شد. فکر اینجایش را نکرده بود. حال اون مانده بود با 30 میلیون پولی که تو بانک داشت. اجاره خانه هم تا یک ماه دیگه تموم میشد وپروژه اخری هم نیمه کاره مانده بود سعی کرد دوباره طرحی دراندازد واز تمام ظرفیت زنانه اش طی یک هفته استفاده کند اما هیچ کدام کارساز نشد غفوری  رفته بود وبچه هم با خودش برده بود وزندگی ازهم پاشیده بود خودخواهی هاش و فیس و افاده و خودنمایی هاش به ویرانگری انجامیده بود شیراز تمام شده بود و ادا و اطوار دیگه کارساز نبود انچه میتونست زندگی اش را نجات دهد برگشت به ولایت و قبول یک زندگی معمولی مثل خیلی از مردم زوبدی برای بودن ونزدیک شدن هیچ راهی نداشت جز اینکه برگردد وهمان زبیده کوچه و محله خودشان  باشد
 
(زنانی داریم که در مشکلات و درد و رنج کنار همسران خود هستند و درود می فرستیم به همه اینها . این حکایت همه زنان اوزی نیست )
 
 فرهاد ابراهیم پور / محمودا
 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
کد امنیتی:   
مجله خبری فیشور
اب و هوای  اوز
اوز امروز
عصر ایران
رقص گل
پایگاه خبری صحبت نیوز